[ 𝑰'𝒎 𝒊𝒏 𝒑𝒂𝒊𝒏...𝑴𝒂𝒔𝒕𝒆𝒓! ]

𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟔𝟐🍷

بچه ها..سلام.
قبل از خوندن این پارت ازتون خواهش میکنم که یکبار برید پارت قبل رو از بعدِ *پایان فلش بک* بخونید...یه ذره تغییر دادم و همچنین برای یه مرور بد نیست...مرسی♡

-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-

از پشت شیشه به معشوقه اش خیره بود..

معشوقه ای که ۲ سالِ تمام فکر میکرد از او نفرت دارد...اما در همین چند ساعت فهمید که هنوز در قلبش جای مخصوصی دارد...هنوز دوستش دارد!

نزدیک به یک ساعت میشد که فهمیده بود هیچ کدام از پسرها در بیمارستان نیستند...اما چرا؟!

هم استرس یونگی را داشت هم استرس نبود پسر ها را

چرا زندگی کردن اینقدر برایشان سخت شده؟!

چرا آب خوش از گلویشان پایین نمی رفت...

آه...حتی مرگ هم به دادشان نمیرسید!

به معشوقه ی بیهوشش نگاه میکرد و در افکارش غرق میشد

افکاری که نزدیک به ۲ سال در ذهنش میچرخند...

چرا یونگی با او اینگونه کرد؟!

چرا به او خیانت کرد؟!

اگر دوستش نداشت پس آن نگاهِ دلتنگش چه میگفت؟!

نگاهی که حتی موقع ضربه زدن های جیمین، بی حرکت خیره ی چهره شکست خورده جیمین بودند...

کِی قرار بود هشیار شوی؟! کی قرار بود چشمهایت را باز کنی و حقیقت را آشکار کنی...کِی رفیق؟!

در همین افکار بود ناگهان متوجه صدای آشنایی شد...در آن سکوت، حتی صدا نفس کشیدن ها خودش را هم می شنید...

با کنجکاوی از بخش ریکاوری خارج شد و به سمت منبع صدا شروع به حرکت کرد...

با دیدن چهره خونی روی برانکارد دنیا روی سرش خراب شد...

چه اتفاقی افتاده.‌..چه اتفاقی برای رفیقش افتاده بود؟!

-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.

نامجون به آرامی بدن خونی تهیونگ را درون ماشین گذاشت و به سرعت پشت رول نشست!

جین به سمت صندلی کمک راننده رفت اما لحظه آخر برگشت و به هوسوکی که سرش را در اطراف میچرخاند، خیره شد...

هوسوک دنبالش بود...دنبال کوک!

اما هیچ اثری از کوک در آن اطراف نبود...کجا رفته بودی پسر؟!

نگران بود...برای کوک!

اما صدای جین باعث شد که سرش را به سمت او بچرخاند؛

جین:دنبال چی ای پسر؟! زود باش...داره دیر میشه.

هوسوک با ناراحتی سرش را پایین انداخت و به سمت ماشین پا تند کرد...چطور ممکن بود که جین چشمش را روی کوک ببندد...چه نقشه ای در سر داشت که اینگونه بانی فیس دوست داشتنی اش را از خانه بیرون کرد؟!
امکان نداشت جین همچین کار کند...امکان نداشت!