پسر بزرگتر درد هایش را بر زبان می آورد بی آنکه بداند گوش های دیگری پشت درب اتاق در حال دریافت درد هایش هستند.
-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-
بعد از مدت ها کابوسی به سراغش آمد که خوابش را بهم زد. نفس نفس زنان از خواب بیدار شد و با چشمانی ترسیده به انعکاس خودش در آینه خیره شد.
خواب وحشتناکی دیده بود...خوابی که حالش را خراب کرد.
خوابی پر از درد...پر از رنج...پر از تجاوز و پر از حرف.
اما اینبار فرق داشت. اینبار مرد شکنجگر بجای تهیونگ، کوک بود و کوکِ بسته شده به تخت، تهیونگ!
زاویه دیدنش از چشمان خودش یعنی مرد شکنجگر نبود...از گوشه ی اتاق بود. از گوشه ی اتاق در حال تماشای خودش بود که همانند گذشته ی تهیونگ، بی رحمانه با شلاق روی بدن پسر بزرگتر طرح میزند و دیوانه وار میخندید. (اوا..کوکوی شد که)
ترسیده بود..از حرفایی که تهیونگ در خواب به او گفته بود، ترسیده بود.
تهیونگ جیغ نمی زد، برای نفس کشیدن التماس نمی کرد، فقط حرف میزد...حرف هایی که قلب کوک را به تپش انداخته بود.
وقتی بیدار شد، فراموش کرده بود و برگشته بود به همان کوکِ قدیمی که سالها در آغوش تهیونگ نفس میکشید.
فراموش کرده بود که دیگر خبری از از آغوش ها گرم تهیونگ نیست،دیگر خبری از عشق بینشان نیست،دیگر خبری از ویکوک نیست.
به قدری شوک بود که بی صبرانه از تخت بلند شد و به آشپزخانه پناه برد...قلبش درد میکرد...پشت سر هم به قفسه سینه اش می کوبید و نفس کشیدن را از کوک محروم کرده بود.
با دست های لرزان به دنبال قرص هایش گشت و بی صبرانه آنها را خورد .
روی زمین سرد آشپزخانه نشست و دست لرزانش را روی قلب بی طاقتش گذاشت.
تازه فهمید...تازه به یاد آورد که همه چیز خراب شده...که دیگر تهیونگ برایش ذره ای ارزش ندارد.
هر چند، دروغی بود به وضوحیِ روشناییِ روز!
اما طاقت نیاورد...قلب بیمارش نا آرام تر از این حرف ها بود و همچنین خوابی که دیده بود...
تک تک خواب های کمی که میدید پر از حرف و معنا بودند...
می ترسید از اینکه تهیونگ بلائی سر خودش آورده باشد...عذاب وجدان داشت، برای اینکه اتفاق صبح باعث خطری شده باشد.
رایلی که بیمارستان بود و هوسوک هم خواب!
بی توجه به هوسوک به سمت درب خروجی رفت اما قبل از هر چیز سوئیچ ماشین هوسوک را برداشت.
هیچ ایده ای برای رانندگی نداشت اما وقت تنگ بود.
می دانست امروز تهیونگ به خانه نرفته...از حرف ها هوسوک و جین فهمیده بود و حالا خواب وحشتناکش باعث افزایش ترسش شده بود.
ESTÁS LEYENDO
[ 𝑰'𝒎 𝒊𝒏 𝒑𝒂𝒊𝒏...𝑴𝒂𝒔𝒕𝒆𝒓! ]
Fanfic𝑵𝒂𝒎𝒆:[!درد دارم...مَستر] 𝑴𝒂𝒊𝒏𝑪𝒐𝒖𝒑𝒍𝒆:𝑽𝒌𝒐𝒐𝒌 𝑺𝒊𝒅𝒆 𝑪𝒐𝒖𝒑𝒍𝒆:𝑾𝒉𝒂𝒕𝒆𝒗𝒆𝒓 𝒚𝒐𝒖 𝒈𝒖𝒆𝒔𝒔! 𝑮𝒆𝒏𝒓𝒆:𝑨𝒏𝒈𝒔𝒕,𝑹𝒐𝒎𝒂𝒏𝒄𝒆,𝑺𝒎𝒖𝒕,𝑲𝒊𝒏𝒌,𝑫𝒓𝒂𝒎𝒂,𝑯𝒂𝒑𝒑𝒚 𝑬𝒏𝒅 ...