𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟕𝟐🍷

1.8K 243 219
                                    

جین با تماس رایلی به سرعت خودش را به بیمارستان رساند.

قبل از اینکه به تهیونگ سر بزند به سمت دکتر تهیونگ رفت و جویای حال تهیونگ شد؛
و با شنیدن جملات دکتر تمام خستگی اش از بین رفت؛

"وضعیت جسمی آقای کیم رو برسی کردم. خوشبختانه مشکل خاصی ندارن. بینایی شون هم کاملا سالمه و از لحاظ فراموشی هم مشکلی نیست اما ممکنه تا چند ساعت دیگه حالت گیجی بهشون دست بده که طبیعیه و مشکلی نداره اما برای بهبودی کمی ازش اطلاعات مثل اسمتون یا نسبتتون رو بپرسید لطفا زیاد بهش فشار نیارید"

خوشحالی اش غیر قابل باور بود...بالاخره بعد از ۶ ماه مجنون چشمانش را به دنیای دروغین باز کرد...

دنیایی که او را مجنون کرد...دیوانه کرد...عاشق کرد!

اما به بدترین شکل ممکن.

چه کسی فکرش را میکرد که یک بیماریِ لعنتی تهیونگِ مهربان را به تهیونگی تبدیل کند که همه از او نفرت دارند؟!

چه کسی فکرش را میکرد که عشق اینگونه قلب مهربانش را آتش بزند؟!

یعنی امکانش هست که تهیونگ قدیمی برگردد؟!

به محض خروجش از اتاق دکتر، با جیمین و یونگی رو به رو شد...

با تعجب آبرویی بالا انداخت اما چیزی نگفت،

جیمین سراسیمه به سمت جین دوید و سوالش را بر زبان آورد؛

جیمین: حالش چطوره؟!

جین نگاهی به یونگی انداخت و دوباره نگاهش را به جیمین برگرداند؛

جین: حالش خوبه..دکتر گفته وضعیت جسمیش اوکیه.

جیمین: خب..خب میشه ببینمش؟!

جین: اره ولی قبلش...هوسوک کجاست؟ خیلی وقته خبری ازش نیست.

جیمین:می..میخوای بهش زنگ بزنی؟!

جین: اره اره..صبر کن.

موبایلش را بیرون کشید و روی اسم مخاطب مورد نظرش انگشت کشید؛ موبایل را کنار گوشش گذاشت اما لحظه ای بعد دست جیمین روی موبایل نشست؛

جیمین:میشه من باهاش صحبت کنم؟!

جین متعجب سری تکان داد و موبایل را به دستان جیمین واگذار کرد؛

جیمین لبخندی به جین زد و کمی از جین و یونگی دور شد...تا جایی که مطمئن باشد صدایش به گوش کسی نمی رسد؛

با پیچیدن صدای گرفته ی هوسوک پشت گوشی، نفس عمیقی کشید؛

هوسوک: جانم جین؟!

شرمنده بود...از حرف هایی که زده بود شرمنده بود...از شکستن دل هیونگِ مهربانش شرمنده بود اما جوابش را داد؛

جیمین: هیونگ...منم جیمین!

هوسوک برای چند لحظه مکث کرد..اما تماس را قطع نکرد؛

[ 𝑰'𝒎 𝒊𝒏 𝒑𝒂𝒊𝒏...𝑴𝒂𝒔𝒕𝒆𝒓! ]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora