𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟗𝟏🍷

1.1K 205 115
                                    

اینسوک: اگه تو کاری نمیکنی پس من میرم سراغش.

و بدون اینکه منتظر جواب کوک باشد از خانه بیرون زد و سراغ تهیونگ رفت.

کوک سراغ پنجره رفت و از پنجره پسر خیس شده را دید.

رایلی: نمی خوای کاری کنی؟

بدون نگاه کردن به چهره ی رایلی پاسخ داد؛

جونگکوک:چیه؟ میخوای دلم به حال خیس شدنش بسوزه؟

رایلی:داری زیاده روی میکنی کوک...اون بخاطر تو اومده اینجا...بخاطر تو داره این بارون رو تحمل میکنه‌‌‌‌‌...می تونی بفهمی دیگه؟

جونگکوک به سمت رایلی برگشت و همراه با اخم و جدیت گفت؛

جونگکوک: من نمی دونم تو از کجا راجع بهش میدونی؟

رایلی:قضیه اش طولانیه...ولی به قدری که ازت محافظت کنم هوسوک راجبش بهم گفته...

کوک پوزخندی زد و ادامه داد؛

جونگکوک: اوه...پس تو هم از اون روی سگش خبر داری.

رایلی به سمت کوک رفت و با جدیت حرف زد...فهمیده بود که تنها راه حرف زدن با پسر مقابلش، جدیت و مستقیم حرف زدن است.

رایلی: کوک...نه میخوام بازیت بدم نه میخوام متقاعدت کنم...فقط می خوام حرفام رو بهت بزنم.

کوک پوزخند اش را از بین برد و مشتاق به شنیدن حرف های دختر شد؛

رایلی: می دونم درد و سختی هایی کشیدی که از هضمش سخته...می دونم از جانب و دست های کسی درد کشیدی که روزهایی فقط نوازشت میکردن...همه اینا رو میدونم و شاید باید بگم که می تونم درکت کنم...ولی کوک...خودت ببینش...اون فرق کرده..بخاطر تو سعی داره خودشو درست کنه...من خودم شاهد رنج هاش بودم کوک...وقتی تو بیمارستان بود هر روز خودم دست و پاهای رو میبستم، هر روز خودم بهش بزور غذا میدادم‌...چون اگه دست و پاهاش رو باز میکردم معلوم نبود چه بلائی سر خودش بیاره‌...

تهیونگ:...هییی کووووک بزار بیااام...باهات حرف دااارم.

رایلی:خوشحالم که حالش خوبه...که حالش بهتر از قبله.‌‌ می دونی چرا؟ چون من کسی نیستم که از درد کشیدن کسی خوشم بیاد...حتی اگه طرف مقابلم توی گذشته اش قاتل بوده. وقتی من باهاش رو به رو شدم که کما بود...ولی وقتی فهمیدم بیماری روان داره تمام ذهنیتم بهم ریخت...نزار این حال خوبش خراب شه کوک...تو مثل گذشته اش نباش کوک، باور کن که درد بخشیدن به کسی قشنگ نیست...باور کن انتقام قشنگ نیست‌. شاید اولش راضی کننده باشه ولی سالها مغزت درگیرش میشه...سالهای سال عذاب میوفته به جونت...مثل تهیونگ! حتی اگه الان خوب شده باشه، حتی اگه تو رو بدست بیاره، حتی اگه تو برای همیشه کنارش باشی ولی تا اخر عمر فکر به کار هایی که باهات کرده مثل خوره میوفته به جونش...هیچ وقت نمی تونه فراموشش کنه...هیچوقت!

[ 𝑰'𝒎 𝒊𝒏 𝒑𝒂𝒊𝒏...𝑴𝒂𝒔𝒕𝒆𝒓! ]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora