𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟓𝟒🍷

2.1K 245 55
                                    

اما در اخر صدایی باعث شد که فریاد های تهیونگ هم سکوت کنند؛

جیمین:اینجا چخبره؟!

همه نگاه ها به سمت جیمینی که روی پله ها ایستاده و با چشمان خواب آلود به تهیونگ خیره شده بود، برگشت.

چه جوابی داشتند بدهند؟!

می‌گفتند که توهمات تو، حقیقت بود؟!

می‌گفتند که گذشته دارد تکرار میشود؟!

می‌گفتند که کوک دزدیده شده؟! آن هم توسط...

عشق سابقت؟!

چه داشتند که به جیمین دردکشیده بگویند؟!

حتی زبان تهیونگ هم قفل کرده بود...برای گفتن حقیقت!

حقیقتی که جیمین قبل از خواب به او هشدار داده بود اما او آن را جدی نگرفت...

جیمین با تمام سختی گفت که مردک عوضی بخاطر کوک آمده اما تهیونگ چه کرد؟! هیچی.

حالا قرار بود به جیمین چه بگوید؟!

بگوید که تو گفتی اما من هیچ نکردم؟!

سکوت تنها صدایی بود که شنیده میشد...

جیمین با نگرانی به اطراف نگاه کرد و آرام شروع به پایین آمدن از پله ها کرد اما با صدایی که شنید، درجا متوقف شد...هم پاهایش‌...هم قلبش!

هوسوک، بی حواس انگشتش را روی صفحه گوشی زد و فیلم بار دیگر پلی شد؛

که ای کاش نمی شد...

جیمین با سری افتاده متوقف شد...صدایش!

مگر امکان داشت آن صدا را نشناسد...صدایی که ۲ سال سعی در فراموش کردنش دارد اما...

اما "عشق" اجازه فراموش کردنش را نمی داد...

عشقی اشتباه...اما عمیق!

شاید یک طرفه...شاید دو طرفه!

اما هر چه بود "عشق" بود...

حسی مقدس که اگر حقیقی باشد در آن غرق میشوی...و هیچ وقت نجات پیدا نمی کنی...درست مثل حال و روز جیمین!

حواس جیمین به حرف های گفته شده نبود...فقط داشت به صدای آن مرد گوش میسپرد...

حتی تهیونگ هم با بی زبانی و نگرانی به جیمین خیره شده بود...خوب میدانست که در دل جیمین چه آشوبی بپا است..از هر کسی بهتر و بیشتر این حقیقت تلخ را میدانست!

اما جیمین فقط سکوت کرده بود...مثل آسمانی که دیگر اشک نمی ریخت..

فیلم تمام شده بود اما همه در همان حالت قبل بودند و جَو سنگینی بپا بود...

جیمین هیچ نمی گفت و این باعث نگرانی بقیه میشد...

پس از چند لحظه جیمین سر بلند کرد...با یک لبخند...لبخندی تلخ...اما حقیقی!

[ 𝑰'𝒎 𝒊𝒏 𝒑𝒂𝒊𝒏...𝑴𝒂𝒔𝒕𝒆𝒓! ]Onde histórias criam vida. Descubra agora