𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟖𝟓🍷

1.4K 230 76
                                    

فاصله...

اینبار فاصله ی زیادی بین رومئو و ژولیت نبود.

اما باز، از هم دور بودند...

اینبار وقت دیدار بود یا نه؟

وقت عذرخواهی بود یا نه؟

وقت ببخشیدن بود یا نه؟

نوشتم و نوشتم و نوشتم...از پسرهایی نوشتم که به دست روزگار به یکدیگر مرتبط شده بودند ولی حالا به دست خودشان از هم پاشیده شدند.

وقتش رسیده که قلم را رها کنم و به دست پسران داستان بسپارم...به پسرهایی که در این داستان خُرد شدند، درد کشیدند، اشک ریختند،دلتنگ شدند،..لبخند زدند.

Tae's Pov;

چی بگم؟
از افکارم؟
از قلبم؟
از دردم؟

میخوای بدونی چه حسی دارم؟
کلمه ای در توصیف حس و حالم وجود نداره...کلمه ای نیست که بخوام با گفتنش شما رو به وَجد بیارم.

گناهکار؟ تنها یه کلمه است. یه صفت برای توصیف انسان های خطاکار...ولی کجای این کلمه میتونه حس یه انسان رو بیان کنه؟!

کدوم یکی از شما منو درک میکنید؟کدوم یکی از شماها قراره به منِ گناهکار حق بده؟

هیچکدوم. چرا؟!
چون من یه گناهکارم.

توی این دنیا مهم نیست حق با تو باشه یا نه...مهم صفتیه که میاد کنار اسمت.

یکی قاتل..یکی مقتول

کجای دنیا به گذشته و احساس قاتل توجه میکنند؟ کجای دنیا بهش حق میدن؟ کجای دنیا به این فکر میکنند که چرا دست به قتل زده؟هیچ جا.

چرا؟ چون اون یه قاتله.

مثل منی که دست به قتل زدم...قتلِ خودم و معشوقه ام.

خودمو کُشتم...احساساتمو کُشتم...ولی نتونستم عشق رو بُکشم.

همونطوری که خودش بدون اجازه وارد زندگیم شد.

وقتی عاشق شدم که باورش برام سخت بود...وقتی عاشق شدم که به عشق اعتقادی نداشتم.

ولی وقتی عشق سراغم رو گرفت نتونستم از بین ببرمش...نتونستم بهش اجازه ورود ندم.

چشم بستم و باز کردم، دیدم عاشق شدم...عاشق پسری که بخاطر همون "عشق" خودخواهانه کُشتمش...احساسات درونش رو کشتم...اشک هاش رو خفه کردم...خُردش کردم ولی عشق درونش رو هم کُشتم؟

چیه؟ فکر میکنی مرور خاطرات برای من راحته؟ چون مریضم هیچی حالیم نیست؟

اشتباه نکن...من بیشتر از شماها درد می کشم...بیشتر از شماها از درد اون پسر میشکَنم...چون عاشقم.

میخوای بدونی چه حسی داشتم وقتی کوک رو با یونگی دیدم؟

مُردم!

[ 𝑰'𝒎 𝒊𝒏 𝒑𝒂𝒊𝒏...𝑴𝒂𝒔𝒕𝒆𝒓! ]Waar verhalen tot leven komen. Ontdek het nu