𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟖𝟑🍷

1.4K 215 48
                                    

هوسوک روی کاناپه دراز کشیده و در فکر بود.

حرف یونگی مدام در سرش تکرار میشد.

واقعا کوک از شکایت کردن چه سودی میبُرد؟

با درد معده دست از فکر کردن برداشت...از ندانستنِ زیاد به معده اش فشار آورده بود.

با درد نشست و دستش را روی نقطه دردمند گذاشت.

قرص هایش همراهش نبود و باعث میشد هوسوک مدتی درد کشیدن را تحمل کند‌.

با شنیدن صدای موبایل، آن را از جیبش بیرون کشید.

با دیدن اسم مخاطب، روی صفحه انگشت کشید و موبایل را کنار گوشش گذاشت.

هوسوک: سلام جین.

جین:سلام هوسوک.خوبی؟!

هوسوک:هوم بد نیستم...

جین:پس خوب نیستی...بازم به خودت فشار اوردی؟ هوسوک چند بار بگم اینقدر به خودت فشار نیار..خودت که میدونی معده ات حساسه.

هوسوک:جین! تو هم یه چیز میگیااا...خوبه اوضاع زندگیمون رو میدونی.

جین:هوووف...خونه ای؟!

هوسوک:نه خونه ی کوکم.

جین:کوک چطوره..بهتره؟!

هوسوک:مثل همیشه...

جین: راستی هوسوک. نمی دونی جیمین کجاست؟! تقریبا ۱ ساعت پیش با عجله لباس پوشید و همینجوری از خونه بیرون زد...گوشیش رو هم جواب نمیده..نگران شدم.

هوسوک نفس پر دردش را بیرون داد و گفت؛

هوسوک:اینجان...با یونگی اومده.

جین:اونجااا؟ چجوری پیدا کردن ادرسشو...

هوسوک: مگه کاری هست که از دست یونگی برنیاد.

جین: واکنش کوک چی بود؟!

هوسوک: راستش اصلا چیز جذابی نبود که بخوام تعریف کنم...

خنده ای کرد و گفت؛

هوسوک: حس میکنم پسر نداشتم رو درست تربیت نکردم...می دونی چیه جین؟! من نمی خوام کوک دل کسی رو بشکنه...دوست ندارم اونم مثل تهیونگ شه...نمی خوام اونم کثیف شه...به جان تو قسم که از آینده میترسم...از آینده ی کوک...از افکاری که تو سرشه...از رفتار هاش...جین اون بچه نیاز به دکتر داره..با گذشته ای که داره اگه سالم باشه عجیبه...جین کمکم کن..

جین:میدونم هوسوک..میدونم..دکترِ تهیونگ هم همینو گفت..گفت باید کوک هم معاینه بشه ولی مگه کوک از خرِ شیطون پایین میاد...مگه هزار بار به پاش نیفتادی ولی کوک قبول نکرد...

هوسوک نفس عمیقی کشید تا از درد معده اش بکاهد.

هوسوک:تو نمیای؟! اینجا پیش ما؟!

[ 𝑰'𝒎 𝒊𝒏 𝒑𝒂𝒊𝒏...𝑴𝒂𝒔𝒕𝒆𝒓! ]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora