اینسوک: سلام..جانگ اینسوک هستم. وکیل آقای جئون جونگکوک...
مکثی کوتاهی کرد و گفت؛
اینسوک: شما باید آقای جئون...
اما با بالا گرفتن سرش حرفش را خورد...
با دیدن هوسوک حرفش را خورد...
هوسوک: ت..تو اینجا چیکار میکنی؟!
دخترک با دهانی باز به هوسوک خیره شد...اما طولی نکشید که به خودش آمد و جدیت خودش را برگرداند.
با اینکه خودش هم از وجودِ هوسوک متعجب بود.
اخمی کرد و با جدیتِ تمام گفت؛
اینسوک: من با آقای جئون کار دارم جناب.
و سپس با تنه ای به هوسوک زد و داخل خانه شد؛
هوسوک با چشمانی درشت شده برگشت و پشتِ سر اینسوک وارد فضای خانه شد...
هوسوک: صبر کن ببینم.اینسو..
اینسوک: هی سلام جونگکوک.
اینسوک با دیدن جونگکوک به سمتش قدم برداشت و دستش را به سمت جونگکوک برد؛
جونگکوک با استرس نگاهش را بین دست هوسوک و چشمان هوسوک رد و بدل کرد اما در اخر با دو دلی دست اینسوک را گرفت و کمی فشار داد؛
جونگکوک: س..سلام
هوسوک: اینجا چخبره کوک؟!
کوک نگاهی به هوسوک که با اخم بزرگی به او خیره شده بود، کرد و دهانش را برای گفتن حرفی باز کرد...اما صدایی از دهانش خارج نشد؛
اینسوک به سمت هوسوک برگشت و گفت؛
اینسوک: اگه قرار بود بدونی تا الان جونگکوک بهت گفته بود...پس لطفا دخالت نکن جانگ هوسوک.
هوسوک با خشمی که شاید برای اولین بار بود که دیده میشد، به صورت اینسوک خیره شد؛
هوسوک: اینسوک! درست حرف بزن ببینم...تو با کوک چه ارتباطی داره...اصلا..اصلا کوک برای چی باید وکیل بخواد...
نگاهش را به کوک چرخاند و گفت؛
هوسوک: ها کوک؟!
اما کوک فکرش درگیر چیز دیگری بود...هوسوک و اینسوک همدیگر را می شناختند؟! لحن حرف زدنشان با دو غریبه زمین تا آسمان فرق داشت.
جونگکوک: شم..شما دو تا همدیگرو می.. میشناسید؟!
قبل از هر چیز هوسوک با گرفتن نفسی، جواب داد؛
هوسوک: دختر عمومه!
اما اینسوک دست به سینه، اَبرویی بالا انداخت و همراه با پوزخندی گفت؛
اینسوک: فقط دختر عمو؟!
هوسوک نگاه تیزی به اینسوک که داشت از احساسات قدیمیِ هوسوک سو استفاده میکرد، انداخت و گفت؛

YOU ARE READING
[ 𝑰'𝒎 𝒊𝒏 𝒑𝒂𝒊𝒏...𝑴𝒂𝒔𝒕𝒆𝒓! ]
Fanfiction𝑵𝒂𝒎𝒆:[!درد دارم...مَستر] 𝑴𝒂𝒊𝒏𝑪𝒐𝒖𝒑𝒍𝒆:𝑽𝒌𝒐𝒐𝒌 𝑺𝒊𝒅𝒆 𝑪𝒐𝒖𝒑𝒍𝒆:𝑾𝒉𝒂𝒕𝒆𝒗𝒆𝒓 𝒚𝒐𝒖 𝒈𝒖𝒆𝒔𝒔! 𝑮𝒆𝒏𝒓𝒆:𝑨𝒏𝒈𝒔𝒕,𝑹𝒐𝒎𝒂𝒏𝒄𝒆,𝑺𝒎𝒖𝒕,𝑲𝒊𝒏𝒌,𝑫𝒓𝒂𝒎𝒂,𝑯𝒂𝒑𝒑𝒚 𝑬𝒏𝒅 ...