𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟕𝟓🍷

1.6K 231 86
                                        

اینسوک: سلام..جانگ اینسوک هستم. وکیل آقای جئون جونگکوک...

مکثی کوتاهی کرد و گفت؛

اینسوک: شما باید آقای جئون...

اما با بالا گرفتن سرش حرفش را خورد...

با دیدن هوسوک حرفش را خورد...

هوسوک: ت..تو اینجا چیکار میکنی؟!

دخترک با دهانی باز به هوسوک خیره شد...اما طولی نکشید که به خودش آمد و جدیت خودش را برگرداند.

با اینکه خودش هم از وجودِ هوسوک متعجب بود.

اخمی کرد و با جدیتِ تمام گفت؛

اینسوک: من با آقای جئون کار دارم جناب.

و سپس با تنه ای به هوسوک زد و داخل خانه شد؛

هوسوک با چشمانی درشت شده برگشت و پشتِ سر اینسوک وارد فضای خانه شد...

هوسوک: صبر کن ببینم.اینسو..

اینسوک: هی سلام جونگکوک.

اینسوک با دیدن جونگکوک به سمتش قدم برداشت و دستش را به سمت جونگکوک برد؛

جونگکوک با استرس نگاهش را بین دست هوسوک و چشمان هوسوک رد و بدل کرد اما در اخر با دو دلی دست اینسوک را گرفت و کمی فشار داد؛

جونگکوک: س..سلام

هوسوک: اینجا چخبره کوک؟!

کوک نگاهی به هوسوک که با اخم بزرگی به او خیره شده بود، کرد و دهانش را برای گفتن حرفی باز کرد...اما صدایی از دهانش خارج نشد؛

اینسوک به سمت هوسوک برگشت و گفت؛

اینسوک: اگه قرار بود بدونی تا الان جونگکوک بهت گفته بود...پس لطفا دخالت نکن جانگ هوسوک.

هوسوک با خشمی که شاید برای اولین بار بود که دیده میشد، به صورت اینسوک خیره شد؛

هوسوک: اینسوک! درست حرف بزن ببینم...تو با کوک چه ارتباطی داره...اصلا..اصلا کوک برای چی باید وکیل بخواد...

نگاهش را به کوک چرخاند و گفت؛

هوسوک: ها کوک؟!

اما کوک فکرش درگیر چیز دیگری بود...هوسوک و اینسوک همدیگر را می شناختند؟! لحن حرف زدنشان با دو غریبه زمین تا آسمان فرق داشت.

جونگکوک: شم..شما دو تا همدیگرو می.. میشناسید؟!

قبل از هر چیز هوسوک با گرفتن نفسی، جواب داد؛

هوسوک: دختر عمومه!

اما اینسوک دست به سینه، اَبرویی بالا انداخت و همراه با پوزخندی گفت؛

اینسوک: فقط دختر عمو؟!

هوسوک نگاه تیزی به اینسوک که داشت از احساسات قدیمیِ هوسوک سو استفاده میکرد، انداخت و گفت؛

[ 𝑰'𝒎 𝒊𝒏 𝒑𝒂𝒊𝒏...𝑴𝒂𝒔𝒕𝒆𝒓! ]Where stories live. Discover now