𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟓🍷

3.4K 334 14
                                    

•جونگکوک•

از آن روز که جیمین به خانه ی کوک آمد حدود یک هفته میگذرد، یک هفته بدون هیچ تماس یا رفت و آمدی بین این دو پسر. و همین مسئله باعث شده بود کوک نگران شود و احساس تنهایی کند.
مغزش به قلبش میگفت که جیمین ترکت کرده است و دیگر دوستت ندارد ولی قلبش به مغز هشدار داد که تا الان جیمین کم کارهایی در حق کوک نکرده و همیشه مدیون او باقی میماند .

کوک مثل همیشه روی تخت نشسته بود و گوشی بدست به فکر آینده و فرار از این زندان اجباری اش بود. در همین فکر و خیالت خود فرو رفته بود که متوجه شد ناخواسته وارد گالری شده است و در حال دیدن عکس های ۲ نفره خودش و جیمین است که در این یک سال باهم انداختند. این عکس ها تنها دلیلِ لبخند کوک بود،وقتی جیمینش کنارش نبود.

 این عکس ها تنها دلیلِ لبخند کوک بود،وقتی جیمینش کنارش نبود

Oups ! Cette image n'est pas conforme à nos directives de contenu. Afin de continuer la publication, veuillez la retirer ou mettre en ligne une autre image.

جونگکوک: اخ جیمیناااا.چرا یه هفته غیبت زده نمی گی کوکی از ندیدنت میمیره.
بعد از اتمام جمله اش تک خنده ای کرد که باعث شد برای یک ثانیه بینی خرگوشی اش چینی بخورد و از همیشه بانی فیس ترش کند.

در افکارت خودش و عکس ها غرق بود که زنگ گوشی اش به صدا در آمد. با دیدن اسمِ "امید زندگیم" لبخند بر روی لبانش نقش بست و گوشی رو کنار گوشش گذاشت‌.

جونگکوک:بی معرفتِ بی عاطفه این یه هفته کجا بودی. نمی گی دل من شور میزنه برات. نمی گی من این هفته مُرده بو..‌.

جیمین با خنده جواب داد: سلام عزیزدلم

جونگکوک:اع یادم رفت سلام بی معرفت

جیمین:خوبی؟

جونگکوک: اهوم خوبم یعنی میدونم که منظورت اینه که این یه هفته چند بار کتک خوردم ولی باید اینو بهت بگم که به لطف ذخایر غذایی که تو برام آماده کردی این یه هفته کلا از اتاق بیرون نرفتم که نه قیافه ی نحسشون ببینم، نه اون منو بزنه.

جیمین هر روز وقتی به کوک سر میزد برای کوک مقداری خوراکی یا غذا می آورد و کوک هم انها را به قول معروف برای روزِ مبادا نگه میداشت مثل این یک هفته.

جیمین: خب پس باید خوشحال باشم که تونستم کاری کنم که کمتر درد بکشی . امیدوارم یه روزی بتونم کاری کنم که هیچوقت درد نکشی‌.

[ 𝑰'𝒎 𝒊𝒏 𝒑𝒂𝒊𝒏...𝑴𝒂𝒔𝒕𝒆𝒓! ]Où les histoires vivent. Découvrez maintenant