𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟗𝟔🍷

1.2K 188 92
                                    

دقایقی تا بیدار شدن کوک مانده بود؛
دقایقی تا روشن شدن حقایق...دقایقی تا شنیدن آخرین حرف های جئون جونگکوک.

...

هوسوک وقتی متوجه نبود جونگکوک شد با عجله به سمت موبایلش رفت و با دیدن پیام جیمین، نفس چر استرسش را با آرامش بیرون داد.

لحظه فکر کرد پسرک فرار کرده و این فکر باعث شد تا اعماق وجودش از سرما بلرزد.

اما حالا ده دقیقه ای میشد که به عمارت رفته بود و بی صدا جونگ کوکی اش را با چشمانش به آغوش میکشید.

جونگکوک را با تمام نقص هایش دوست داشت...با تمام لجبازی هایش.

همه دور هم جمع شده بودند و از گوشه و کنارهای عمارت بی صدا به کوکی خیره بودند.

حتی وقتی جیمین با دارو برگشت به سراغ تهیونگ رفت، هیچکس سراغ تهیونگ را نگرفت.

نه اینکه فراموش شده باشد...نه!

آمدن کوک بقدری برایشان غیر قابل باور بود که تمام فکرشان را به خود مشغول کرده بود.

بالاخره نامجون با کلافگی دهان باز کرد و سوالش را پرسید؛

نامجون:تهیونگ کجاست؟ از وقتی اومدم ندیدمش..هنوز از دیشب تا حالا برنگشته؟

جین:مشتاقی به دیدنش؟ برو بالا تو اتاقه.

نامجون با سردرگمی اخمی کرد و به سمت طبقه بالا رفت.

با بسته شدن درِ اتاق تهیونگ ، جین دهان باز کرد؛

جین: خب..پدر و پسر هم بهم رسیدن ولی شرط می بندم تا ۳ ثانیه دیگه نامجون با اون ابرو خفن هاش مباد و دهنمون رو سرویس میکنه...۱...۲...۳ و بوم!

صدای باز و بسته شدن مجددِ در نشان از بیرون آمدن نامجون از اتاق میداد.

نامجون با ابرو هایی گره خورده از پله ها پایین آمد و تقریبا فریاد کشید...

نامجون:باز چه بلایی سرش آوردین؟

جین با چهره ای جمع شد و نگاهی پر از انزجار به نامجون خیره شد و پاسخ داد؛

جین:بیا پایین بابا...مگه نمی گم خوابیده. مگه صداتو میبری بالا..در ضمن ما کاری نکردیم. خودش، خودشو قربونی کرده.

نامجون:مگه دوباره چی شده؟ تا این ۱۰ روز که عالی بود؟

هوسوک:عام...

همه نگاه ها به سمت هوسوک برگشت و باعث شد هوسوک کمی معذب شود؛

هوسوک: صبح رفته بود دمِ خونه ی کوک‌. نمی دونم چه حرفایی بین شون زده شد ولی وقتی رسیدم حالش خوب نبود و داشت با وکیلِ کوک جر و بحث میکرد.

نامجون که از قضیه وکیل بی خبر بود با تعجب پرسید؛

نامجون:وکیل؟

[ 𝑰'𝒎 𝒊𝒏 𝒑𝒂𝒊𝒏...𝑴𝒂𝒔𝒕𝒆𝒓! ]Onde histórias criam vida. Descubra agora