وی ووشیان و لان وانگجی با هم به تابوت خونه برگشتند. درها باز بودند و سونگ لان در کنار تابوتی که شیائو شینگچن در آن دراز کشیده بود ایستاده و با سری پایین افتاده به داخل نگاه می کرد.
همه شاگردان جوان شمشیر بیرون کشیدند.
" مراقب باشید!"
"این جسد خشنه!"
لان سیژویی متوجه چیزی شد:"یه جورایی، متفاوت عمل میکنه..."جیانگ چنگ با تماشای جین لینگ که همراه بقیه ترسیده و شمشیر بیرون کشیده آه کشید:"چرا نمی تونی اول فکر کنی بعد عمل کنی؟" فقط همون یک نفر از شاگردان لان فوراً متوجه وضعیت شد.
جین لینگ با ناراحتی و خجالت لب هاش رو جمع کرد."چند لحظه پیش میخواست ما رو بکشه! باید محتاط میبودم."
وی ووشیان وارد خانه تابوت شد و به لان وانگجی گفت: "این سونگ لانه، دائوژانگ سونگ زیچن."
سونگ لان که کنار تابوت ایستاده بود سرش رو بلند کرد و به طرفشون برگشت. لان وانگجی در حالی که لبه رداش رو بلند میکرد، به زیبایی از آستانه بالا رد شد، سپس سر تکان داد.
جفت چشمان شفاف و مشکی سونگ لان به اونها خیره شد. وی ووشیان از قبل می دانست، در تمام مدتی که ژو یانگ اونو به جسد درنده تبدیل کرد و بهش فرمان میداد، او همه چیز رو میدید و به یاد میآورد."این خیلی غم انگیزه." یک زن که از زمان مرگ شیائو شینگچن اشک میریخت، دوباره بغض کرد." سونگ لان خودکشی دوست عزیزش رو تماشا کرد و حالا باید خودشو به خاطر درموندگی برای متوقف کردنش سرزنش کنه."
دوستش گفت:"تصور کن سونگ لان هیچوقت به شهر یی نمیومد. ممکن بود دائوژانگ شیائو و آ-چینگ کل زندگیشون رو با اون حرومزاده بمونن."
لیو داژونگ این رو شنید و سرش رو تکان داد."سونگ لان بالاخره شیائو شینگچن رو پیدا می کرد. سرنوشت همه اونها رو سر راه هم گذاشته."
میهوا با نارضایتی فریاد زد:" اگر فقط اون بالا دستیها زودتر به درک میرفتن اینطوری نمیشد!"
پس از یک لحظه سکوت، وی ووشیان دو کیسه تله روح با همان اندازه کوچک بیرون آورد. اونها رو به سونگ لان داد. "دائوژانگ شیائو شینگچن و دوشیزه آچینگ. جفتشون ضعیفن. من هر کاری که می تونستم انجام دادم."
سونگ لان اونها رو گرفت و کف دستش گذاشت.
وی ووشیان پرسید: "دائوژانگ سونگ، میخوای با جسد دائوژانگ شیائو شینگچن چیکار کنی؟"
سونگ لان در حالی که یک دست به دقت دو کیسه رو نگه داری می کرد، شمشیرش رو با دست دیگه.اش بیرون آورد و دو خط روی زمین کشید:"سوزاندن جسد. مراقبت از روح."
وی ووشیان سری تکان داد: "این خوبه. اگر روح رو پاک نگه داری و ازش مراقبت کنی، شاید روزی دوباره خوب بشه."
YOU ARE READING
CAVE OF MEMORIES
Fantasy*غار خاطرات* فکر کنم اولین نمونه فارسی ریکشن باشه این فقط یه روز عادی تو دنیای تهذیبگری بود...یا درواقع اینطور به نظر میومد؛ البته قبل از اینکه خواب آلودگی عجیبی به سراغشون بیاد و دنیا جلو چشمشون سیاه بشه.