هربار که حواس غول به یکی از پسرها جلب میشد، وی ووشیان سنگی بطرفش می انداخت و توجهش رو به خود جلب میکرد.
وی ووشیان دستاش رو پشت کمرش نهاده و به آرامی حرکت میکرد. انگار درحال بررسی کارها وحرکات غول بود،'حالت ایستادن این دوست عزیزمون یه کمی عجیبه نه؟ با مشت شل و ولش بازوها و دستاشو یه جور عجیبی تکون میده.' همونطور که انتظار داشت لان جینگی دیگه دوام نیاورد:"تا کی باید این شکلی راه بریم؟ لااقل بگو چقدر دیگه باید راه بریم؟"
وی ووشیان پیش از پاسخ گفتن به او کمی فکر کرد:" البته که نه." وقتی این حرف را زد، ناگاه شروع کرد به فریاد زدن:"هان گوانگ جون! هانگوانگجون!هانگوانگ جون، بالاخره برگشتی؟ بیا کمکمون!"
شاگردان هم با دیدن اوضاع به او ملحق شدند.از اونجا که جسد سر نداشت، صدایی نمیشنید. انعکاس فریادها پر حرارت تر و فلک زده تر از دیگری بود. بعد از چند دقیقه، صدای نوت مواج و آرامبخش شیائو آسمان شب را شکافت و بدنبالش طنین ناب سیم گوچین شنیده شد. با شنیدن صدای گوچین و شیائو، شاگردان چنان به وجد اومدن که نزدیک بود اشک شوق بریزند:"هانگوانگجون، زوو-جون! "
جوانی تشویق کرد:"عجب ورود خفنی!"
دو هیکل باریک اندام چون برق در برابر درهای فرسوده باغ ظاهر شدن. آن دو مانند سایه هایی از برف و یشم درخشان بودند. یکی شیائوی زیبایی بدست داشت و دیگری یک گوچین را با خود حمل میکرد. شانه به شانه هم راه میرفتن و وقتی چشمشون به سایه غول پیکر بی سر افتاد در جای خود ایستادند. لان شیچن بشدت شگفت زده شده و حتی میشه گفت شوکه شده بود. لیهبینگ بی صدا ایستاده ولی بیچن از غلاف خارج شد. مرد بی سر سرما و قدرت شمشیر درخشان را احساس کرده و دوباره بازوش رو بهمان حالت مواج تکان داد. وی ووشیان در دل گفت 'دوباره این حرکت رو زد!'
مرد واقعا چابک بود او با یک پرش از حمله بیچن جاخالی داد. او قدمی به عقب برداشته و میخواست با دستش بیچن رو بگیره. او موفق شد بیچن رو بدست گرفته و بلند کنه. باوجودی که چشم نداشت در حال بررسی چیزی بود که به غنیمت گرفته. شاگردان که دیدند اون چطور بیچن رو در هوا متوقف کرد رنگ از صورتشون پرید؛ هرچند لان وانگجی مثل همیشه آروم بنظر میرسید. گوچینش رو درآورد. پایین را نگریست انگشتانش را بهم پیچاند و یک سیم گیوچین را بصدا درآورد. صدا چون تیری نامرئی، صفیرکشان بر جسد فرود آمد. مرد بی سر با یک حرکت شمشیر نوت جادویی را در هم شکست. لان وانگجی گیوچین را رو به پایین گرفته و هر هفت سیم شروع به لرزش کردند و
با ق درت شگرفی به آواز درآمدند. همزمان وی ووشیان فلوت بامبویی خود را بیرون کشید و با صدایی جیغ کشان و غیر طبیعی با او همراه شد. انگار که شمشیر هایی تیز و برنده و سابرهای بلندی از آسمان باریدن گرفته باشد.
ESTÁS LEYENDO
CAVE OF MEMORIES
Fantasía*غار خاطرات* فکر کنم اولین نمونه فارسی ریکشن باشه این فقط یه روز عادی تو دنیای تهذیبگری بود...یا درواقع اینطور به نظر میومد؛ البته قبل از اینکه خواب آلودگی عجیبی به سراغشون بیاد و دنیا جلو چشمشون سیاه بشه.