Chapter 12 :
Namjoon P. O. V :
به اتاقم که برگشتم اول از همه دیدم قرارداد داره پِل پِل میزنه. دوییدم سمتش و دیدم روش نوشت 'mission 1 :complete'
«ترجمه :ماموریت اول :کامل شد»
بعد حس کردم داره تکون میخوره و من پرتش کردم رو تختم «وات دِ هل؟» یهو دیدم تبدیل به یه شمشیر با یه تیغه ی بلند شد و یه طرفش نوشته ای به کره ای و چینی حک شد ؛ اسمم بود : [金南俊 김남준]
رفتم سمتش و بلندش کردم. دستمو روی جایی که اسمم حک شده بود کشیدم و بلند خوندمش : «کیم نامجون؛ فرمانده اول محافظان سلطنتی، کیم نامجون!» همون لحظه یه صفحه رو به روم نمایش داده شد. حدودا سه متر پریدم عقب! هوپی تو تصویر بود با یه لباسی که فکر کنم مال آینده تر از 2019 بود. گفت: «به به! مِستِر کیم! مستر فرماندمون! دیدی بهت گفتم پیدا کردنش خیلی راحته! اونوقت الان 15 روزه که نفهمیده بودی؟ بابا خیلی مُخی! یکی دو هفته پیش که اومده بودی اینجا بهت گفتم خیلی به طرف نزدیکی! من زارت گذاشته بودمت پیشش و حتی قبل از اینکه بری 979 بهت گفتم اسمشو! بعد اسم خودتو گذاشتی باهوش! حالا بگذریم. خودت چطوری؟ هنوز در اون زمان مخت از دست اون بچه ی شیطونِ حراف له نشده؟» بعد خندید. من که هنوز از این اتفاق هنگ بودم گفتم
+نمیشد قبلش یه اطلاع بدی من سکته نکنم؟ جیجو، جیمین رو مسموم کرده! حالا این یارو شمشیره چی میگه؟ باید جیجو رو بکشم دیگه نه؟
-و توی حکومت آینده و زندگیِ جیمین کمک کنی! دلم واسه چیم چیمی سوخت! آخی بچهی موچی!
+خوب الان بنظرت با سپاه راه بیافتیم بریم دنبال جیجو؟
-اگه تا سه ساعت و پنجاه و سه دقیقه دقیقه ی دیگه نتونی دستگیرش کنی جیجو به امپراطور اون قضیه ی جیمین رو میگه پس بدو و اینکه با این شمشیر سرشو خودت بِبُر تا ماموریت هات انجام بشه و با دل راحت بزیستی! بچه!
+من بچه نیستم! 2019 بیست و چهار سالم بود!
-در مقابل من دایناسور ها هم اگه زنده بودن بچه ن! من از اول تولد زمین صاحب مجیک شاپ بودم! بچّه!!
+هوف.. باشه من برم سپاه رو سریعا آماده کنم!
+باشه! فعلا! کارم داشتی شمشیرتو بگیر دستت بگو 'کیم نامجون ؛فرمانده اول محافظان سلطنتی، کیم نامجون!' خودافظ تا بعد!زره پوشیدم و همه ی ارتش رو جمع کردم. حدودا دو ساعت وقت دارم!
با لشکری عظیم جلوی قصر جیجو بودم! لشکر رو بیرون منتظر گذاشتم و با حکم سلطنتی ای که داشتم به دیدن جیجو رفتم
وقتی دیدمش یاد حرف جیمین درموردش افتادم' اون.. از اون چشمای بیرحمش میشه خون خواری رو دید! اگجیجو ی عوضی!' راست میگفت!
نزدیکش شدم و تعظیم آبکی ای رو به روم کرد و دختری که بغلش بود بیشتر خم شد، احتمالا جنی بوده!
حکم امپراطور رو بر داشتم و خوندم : «به فرمان امپراطور گوریو، گیونگ جونگ، عضو خانواده ی سلطنتی پارک جیجو و بانو (🤮) کیم جنی (🤮) به جرم مسموم کردن چای ولیعهد و جرم های تجاری محکوم و بازداشت میشوند و به زندان گوریو برای اعترافات منتقل میشوند!»
بعد از کامل خوندن متن امپراطور، سرمو بالا آوردم و یه لبخندی با معنی'دیدی سرتو زیر آب کردیم جیجو' زدم وگفتم : «خودتو تسلیم میکنین یا جرم خیانت هم به جرایم دیگتون اضافه کنم؟»
جیجو اخم کوچیکی کرد و گفت : «چیه؟ آقا جیمین باز یه پسر با جذبه پیدا کرده و مخشو زده؟»
جنی خنده ی ریزی کرد و من احساس گرمای زیادی کردم و از شدت عصبانیت نبض های سرمو حس میکردم
با صدای نسبتا بلندی گفتم: «پس جرم خیانت هم به جرم هاتون اضافه کنم؟» بعد با صدای آرومی که فکر کنم کسی نشنید با خودم زمزمه کردم «کاپل عوضی! جفتتون رو خودم میکشم!»
با هزار تا بدبختی و به کمک لشکر تونستم جیجو و جنی رو دستگیر کنم
خب الان توی زندان بودن و طبق دستور من در حال شکنجه شدن برای اعتراف به جرم هاشون بودن...
در اتاق شکنجه باز شد و من وارد شدم؛ صورت جیجو و جنی پل شده بود از خون مرده ی لخته شده... حقشون بود که با جیمین من اون کارا رو کرده بودن...
یه چاقو ی کوچیک از روی میز برداشتم و سمت جنی رفتم... با چشم های بزرگ شده و سرشار از ترس نگاه وحشت زده ای بهم انداخت... با اینکه خودم از این حرکات خیلی چندشم میشد ولی مجبور شدم... تیغه ی چاقو رو روی بازوش قرار دادم..
+جنی! ترس داره از چشمات میباره... فقط بگو جیجو و تو با ولیعهد چه کار هایی کردین!
چاقو رو روی پوستش حرکت دادم و همونطور که صدای لزجی ایجاد میکرد و خون اون هرزه روی زرهم پاشیده میشد جیغش هوا رفت
+گفته بودم با کسی شوخی ای ندارم؟ مخصوصا اگه راجع به امپراطور آینده، ولیعهد، پارک جیمین شی باشه؟
دختر به حالت گریه نفس نفس های بلند میزد
چاقو رو بیرون کشیدم و روی شکمش قرار دادم... اونقدر زخم های سطحی اما دردناک روی پوستش درست کردم تا اینکه بالاخره با صدایی بی حال گفت: «جیجو.... همش تقصیر جیجو بود... اون گفت زهر طبابت خونه رو توی چای ولیعهد بریزم و به حرفش گوش دادم....
جیجو از اون طرف داد زد :ای هرزه ی عوضی خیانتکار...
YOU ARE READING
MAGIC SHOP✨🔮🇰🇷
Fanfiction🔛خلاصه : «با ریتم آهنگ مجیک شاپ بخونین. ثانیه ی 54 تا دقیقه ی 1:44» 'this game you entered is weird. It will change your life. Are you sure you want to do this? Are you sure you want to do this? this game you entered is weird. It will change your l...