Chapter 18:
Namjoon P. O. V :
دارم از استرس شوگا هیونگ میمیرم... یه مرده هم همش داره اینجا ها رژه میره... یه ماسک عجیب زده
(توی گوگل سرچ کنین minecraft enderman ،ماسک اون شکلی هست)
شبیه اندر من بازی ماینکرفت بود... البته فعلا الان اون اصلا مهم نیست!
♭نامجون، جیمین ای ام اس داده کارش تموم شده رفته خونه، شوگا هیونگ کو پس؟
®️داره جین رو به فاک میده!
♭😐چییییی؟
®️آم... هیچی... احتمالا نمیاد... داره با جین تبادل اسپرم میکنن! طبقه بالا
آلین هنوز موضوع رو لود نکرده بود...
®️راستی کوکی و ویتامین کجان؟
♭قاعدتا باید رفته باشن توی اتاقای بالا! میشناسیشون که؛ تا ولشون کنی میرن میکنن!
®️خب پس فکر کنم بهتره بریم... به کوکی و ته اس میدم بیان خونه کارشون تموم شد....
~~~~فردا صبح~~~~
Yoongi P. O. V :
از خواب که بیدار شدم و جین رو دیدم یهو همه چی یادم اومد! وای فاک من چیکار کرده بودم؟ فاک یو کیم نامجون!
-سلام... بیدار شدی؟
آره الان بهترین موقعیت بود برای مخ زدن! باید باهاش رابطمو ادامه بدم! باید باهاش قرار بذارم!
به همین دلیل بجای جواب، لبامو چسبوندم به لباش...
-اوممم... هر روز صب اینجوری بیدارم میکنی؟
جین لابهلای بوسمون گفت
ازش جدا شدم و گفتم:
+یعنی تو الان داری بهم پیشنهاد میدی قرار بذاریم؟
-آره.... خب میدونی، میخوام بیشتر از وان نایت استن برات باشـ..
حرفشو با بوسه قطع کردم...
+چرا گفتی؟ خودم میخواستم بهت پیشنهاد بدم...
-پس یعنی امروز بریم سر قرار؟
+اگه نتونی راه بری کولت میکنم خودم میبرمت!
-میدونی، حتی اگه فلج هم شده باشم با تو تا قله قاف میام!
+از بس جیگری!
یه خنده کیوت کرد...
-خب، راستش... خیلی دوست دارم!
اوه چه جالب چون من اصلا ازت خوشم نمیاد و فقط بخاطر داداشه بیشعورت دیشب به فاکت دادم الان هم تو تختت دارم باهات لاس میزنم!
+اوه جاگیا منم دوست دارم! حالا فعلا پاشو بریم حموم... راستی، حموم اینجا کجاست؟
خواست بلند شه که یهو یه جوری شد!
-آههه! همون اتفاقی که گفتی افتاد... امروز نمیتونم راه برم...
بلخره بعد از کلی کمک من شروع کرد عین پنگوئن راه رفتن! همچنان فاک یو کیم نامجون!
بعد از کلی منت آقا رو کشیدن، رسیدم حموم...
نشستیم توی وان و من آب گرم رو روی کمرش باز کردم و شروع کردم به ماساژ دادن پشتش...
-ش.. شوگا، اگه قراره که باهم باشیم باید بیشتر راجع به هم بدونیم! مثلا من اسم کاملم کیم ساکجین هست، متولد 1992 هستم و پسر کیم بزرگ هستم که رئیس کمپانی کریستال بود... احتمالا شنیدی تازه فوت شده! اون یه پسر بچه احمق دیگه هم به جز منه داره که دو سال ازم کوچیک تره! نامجون! ازش متنفرم! و این رو هم باید قول بدی به کسی نگی، من با اون دختر وکیل معروفه، جیسو، همه اموال بابامو زدیم به نام من! اون پسره لیاقت این چیزا رو نداره!
از این حجم نفرتش تعجب کردم! به هر حال برادرش بود! یعنی هست!
+متولد 1993 هستم، پری روز از رشته موسیقی فارق التحصیل شدم... فعلا بیکارم، بابام یه آشغال عوضیه! یه خواهر کوچیک داشتم که بابام بهش تجاوز کرد بعد به اون معتادایی که ساقیشون بود فروختش بعد هم جسدش رو انداختن جلوی خونمون! وقتی تو رو دیدم یه برقی توی چشمات داشت که جذبت شدم و همین!
-اسمت! هنوز اسمتو بهم نگفتی!
اسم من فقط مطعلق به هوپی هست لعنتی!
+همه شوگا صدام میکنن! باهاش راحت ترم... بهتره فقط اینو بدونی!
-چرا؟
+دشمن زیاد دارم... اگه یه وقت بفهمن با یه پسر جذاب و خوشگلی مثل تو قرار میذارم، بهت آسیب میزنن! میتونی مین شوگا منو بشناسی! هنوز از این که میخوای باهم قرار بذاری پشیمون نیستی؟
+نه! برام مهم نیست! حتی اگه یه قاتل زنجیری هم باشی باز عاشقتم!
وات د فاک؟
.... بعد از کلی لاس زدن باهاش، از حموم اومدیم بیرون و اون یه دست لباس شیک و گرون قیمت بهم داد!
-بیا!این رو بپوش! لباسای خودت کثیف شدن... پس ساعت 5 عصر میبینمت؟
+آره! فقط آدرسشو برام بفرست!
-باشه!
بعد هم با یه بوس ازش خدافظی کردم و فورا به سمت خونه رفتم! نامجون با دستای خودم خفت میکنم!
ESTÁS LEYENDO
MAGIC SHOP✨🔮🇰🇷
Fanfic🔛خلاصه : «با ریتم آهنگ مجیک شاپ بخونین. ثانیه ی 54 تا دقیقه ی 1:44» 'this game you entered is weird. It will change your life. Are you sure you want to do this? Are you sure you want to do this? this game you entered is weird. It will change your l...