Chapter 14:
6 Months later :
6 ماه بعد :
Jungkook P. O. V :
فردا اکران مردمیه فیلم سرنوشت یک کیم خواهد بود! و امشب به همین مناسبت تهیونگ جونم یه پارتیه خفن برا عوامل فیلم گرفته توی باره بزرگش که خیلیییی دارم باهاش حال میکنم! واقعا رو اون نوشته های نو و نئونیی که توی بار پُره کراش زدم! مثلا یکی از نوشته های مورد علاقه ام اسم باره که روی صحنه اس : vkook! باور میکنین اسم باری که دو ماه پیش خریده گذاشته ویکوک؟ البته من با این کاراش از فکر اون اتفاق وحشتناک بیرون نمیام! دقیقا سه روز بعد از اینکه تهیونگ بار رو خرید اون دختره بازیگر به اسم لیسا اومد و کلی به تهیونگ فحش داد بعد هم بنزین ریخت رو خودش، جلوی دره بار خودشو آتیش زد! تا یه هفته هیچی نمیتونستم بخورم و همش بالا میآوردم! آخه کس کش این چه غلطیه؟ این چه گوهیه که استعمال فرمودی؟ 😭 خیلی صحنه ی چندشی بود! خب بگذریم! مهم اینه که الان من باید از این پارتیه خفن تمام لذتمو ببریم!
الان در همین ثانیه منو وی نشستیم توی اتاق وی آی پی و داریم از مشروبات الکلیه گرون و خوشطعم لذت میبریم! تهیونگ حسابی مست شده!
یه ذره جلو خزید:
-کوکی!
+جونم عشقم؟
-تو خیلی خوبی!
+تو هم خیلی خوبـ..
حرفم با کوبیده شدن لبای کیم وی رو بیام قطع شد! توی این مدت 6 ماه کاملا خجالتم نسبت به گی بودنم و رابطه داشتنم با یه پسر ریخته بود برای همین الان داشتم باهر حرکت لبای کوکی رو لبام با تمام توان برای عشقم ناله میکردم! از اعماق وجودم!
بعد از اینکه ازم جدا شد با صدای آرومی که بشنوه گفتم :من واقعا عاشقتم بیبی!
-منم همینطور!
+هِییییی! هیچوقت اون روز اولی که دیدمت رو یادم نمیره! داشتی به عالم و آدم فحش میدادی بعد که به من رسید اول پرسیدی تا حالا تست دادم یا نه و وقتی جوابمو شنیدی یه جورایی حدودا ریدی بهم! ولی بعد از اینکه منو شناختی رسما پشمات ریخت نه؟
-دقیقا! ریده شد بهم!
+یادته وقتی اون فیلم لورد آف هان ورژن بازیگران رو دیدی رسما پشمات ریخت؟
-آره!
+راستی از بابا بزرگت، دوست صمیمیه من چه خبر؟
-چهار ماه پیش فوت کرده!
+چییییی؟ تهجو مُرد و به من نگفتی؟
-خب چیه استرالیا بودیم!
+فاک یو کیم تهیونگ! دوست صمیمیه من مرده و اونوقت چون استرالیا بودم باید به تخمم دایورتش کنم؟ آههه... واقعا بعضی وقتا نمیفهمم چرا عاشقت شدم!
-حالا اشکال نداره یه روز میبرمت سر خاکش!
+آره مثل اون هات داگی که دادی بهم! هنوز بعد از 7 ماه به من هات داگ نداده اونوقت انتظار داره بهش اعتماد کنم!! عنتر!
-ببخشید دیگه....
...... فردا صبح.....
با صدای خر و پف رو اعصاب تهیونگ از خواب بیدار شدم! اوه نه دیشب توی بار خوابمون برده بود...
تهیونگ رو بیدار کردم و جت وار به سمت خونه رفتیم!
ساعت 6 بعد از ظهر اکران مردمی بود! وای! امیدوارم دیرمون نشه!
YOU ARE READING
MAGIC SHOP✨🔮🇰🇷
Fanfiction🔛خلاصه : «با ریتم آهنگ مجیک شاپ بخونین. ثانیه ی 54 تا دقیقه ی 1:44» 'this game you entered is weird. It will change your life. Are you sure you want to do this? Are you sure you want to do this? this game you entered is weird. It will change your l...