33 NEVER MIND

81 14 6
                                    

Chapter 33:
~1 years later~
Yoongi P. O. V :
یک سال به سرعت چشم روهم گذاشتن برامون گذشت... توی این یه سال به طرز خفنی پیشرفت کردیم.. طوری که حتی از تشکیلات اندرمن هم جلو زدیم.. بار اِوِیک(Awake)... همون کریستال قدیم الان زیر سلطه گروه هفت نفره ما هست! آره، درسته، جین هم یکی از اعضای رسمی گروهمون شد! ما ها خیلی خرپول شدیم و خب... من زمین مجیک شاپو خریدم و یه برج ساختم توش!
نامجون هم فارق التحصیل شد!

👨🏻‍🔬ته هونگ! من قفسه سینه ام درد میکنه!
👨🏻‍⚕️مواد زدی؟ یا سیگار؟
👨🏻‍🔬نه!
👨🏻‍⚕️ب.. بیا بریم بیمارستان!
👨🏻‍🔬نمیخواد!
+چرا! میخواد! منم میام!
روونه ی بیمارستان شدیم...
کوکی سرفه های بدی می‌کرد..
👨🏻‍⚕️ک.. کوکیه من، خ.. خوبی؟
👨🏻‍🔬(اِهه اهه) ن.. نه!
👨🏻‍⚕️باید از ریه هات عکس برداری بکنیم.... دکتر لی.. آ.. آزمایش... خ.. خون..
+چرا اینقدر دستپاچه شدی؟
👨🏻‍⚕️ک.. کوکیه! س... سرطان ر.. ریه.. ک.. کوکیه!
+م...مطمئنی؟
👨🏻‍⚕️کوکی، تنگی نفس هم داری؟
👨🏻‍🔬(سرفه) آ.. آره..
👨🏻‍⚕️آ.. آره هیونگ ف.. فکر کنم.. ن.. نه!بابا منه لعنتی حتی دانشگاه هم هنوز نمیرم!
یه دکتی اومد جلو و گفت برای کوکی ماسک O2 میزنه.. گفتن من میتونم برگردم ولی وقتی نسبت کوک رو با وی فهمید اجازه داد وی بمونه...
..... حدود یک ماهی از بستری شدن کوکی میگذره و من نگرانم... تهیونگ حتی درست تلفناشو جواب نمیده.. کوکی هم ممنوع الملاقات هست چون میگن حتی یه باکتری کوچولو که به بدن آدم عادی آسیبی نمیزنه ممکنه اون رو از پا در بیاره... مثل اینکه سرطان بد خیم بوده و چون دیر متوجه شدیم مراحل آخراشه! خیلی هم پیشرفتس با این حال با توجه به حرف من که کوکی خوب میشه، تهیونگ از دکترا خواست که شیمی درمانی رو براش انجام بدن... الان ما یک عدد کوکیه کچل داریم که یم ماهه ندیدیمش... ته هم آخرین باری که دو روز پیش دیدمش 10 کیلو کم کرده و استخون شده! بچه از آب و دون افتاده...
البته اگه از همه این موارد بگذریم، امروز کوکی وقت ملاقات از پشت شیشه باهامون داره و ما همه قراره بریم... سوار ماشین گرون قیمتی که تازه خریده بودمش شدم و جین کنارم نشست... نامجون و آلین و جیمین هم با ماشین نامجون رفتن..
وقتی به بیمارستان رسیدیم، کوکی رو که از پشت شیشه ای سی یو دیدم، قلبم خورد شد... بچه واقعا حال خوبی نداشت! جین براش بای بای کرد کوکی هم به عنوان جواب خیلی بی جون دستشو بالا آورد...
تهیونگ هم کنارش نشسته بود و اشک توی چشماش جمع شده بود! حالا شاید تعجب کنین چرا ته میتونست بره پیشش و جوابش اینه که استاد دانشگاه ته، رئیس این بیمارستانه و ته بعد از کلی استریل شدن اجازه داشت بره...
...... وقتی وقت ملاقات تموم شد و برگشتیم خونه نامجون، حدودای چند ساعت بعد، تلفن خونه زنگ زد و از اونجایی که همه گشاد بودیم کسی جواب نداد... دوباره... بار سوم که  بی وقفه زنگ می‌خورد داد زدم:
+یکی اون بی صاحاب مرده رو جواب بده!
آلین دویید و جواب داد :
♭اَلـ...
خشکش زد... حالت صورتش غمگین شد و شروع کرد بغضشو قورت دادن...
+خبر بد دیگه ای واقعا دیگه نمیخوام....
تلفن رو قطع کرد و طوری که دست و پا هاش سست شده باشه خودشو انداخت روی اولین صندلی...
®️چ.. چیزی شده آلین؟
♭ک.. کوکی....
+کوکی؟
-اتفاقی واسش افتاده؟
🕺🏻ت.. توی ر.. روند شیمی درمانی اشکالی پیش اومده؟
♭ک.. کوکی، د.. دووم ن.. نیاورد!
-چ.. چی ؟
🕺🏻یعنی چی دووم نیاورد؟
+نمیخوای بگی که اتفاقی براش افتاده؟
®️آ.. آلین حرف بزن...
آلین خشکش زده بود!
♭ف.. فاک ب.. به ا.. این ز.. زندگی! ک.. کوکی، مُرد!
+چی؟ نمی‌فهمم؟
®️کوکی مُرد؟
-جان جانگکوک؟
®️کوکی، مکنه احمقمون تموم کرد؟
🕺🏻عشق تهیونگ، از پیشش رفت؟
♭آ.. آره! ب.. باید ب.. بریم ا.. اونجا!
...
چند ساعت قبل همین جا داشتیم کوکی رو جوری نگاه میکردیم که امیدوار بودیم تا چن وقت دیگه برگرده پیشمون غافل از این که چن ساعت بعدش باید جسدس رو ببینیم!
تهیونگ حالش خیییلی بد بود... رنگش سفید سفید شده بود و به یه جای نامعلومی خیره شده بود... گَه گاهی هم یه لبخند ضعیف میزد...
+دلم برای تو هم تنگ میشه مکنه کوچولو ی خودم!

MAGIC SHOP✨🔮🇰🇷Where stories live. Discover now