Chapter 30:
Jin P. O. V :
از وقتی حقایق رو فهمیدم داشتم تلاش میکردم با یونگی سگ اخلاق باشم...
+بریم بستنی بخوریم جیگر!
-گوه نخور مین یونگی« عمدا رو کلامه یونگی تاکید کردم» تو ب من کلی دروغ گفتی! تو یه دروغگوی عوضیی؛ هر چند، من عاشق دروغگو هام! 😍
بعد به یه بوسه عمیق دعوتش کردم...
بعد از اینکه ازم جدا شد گفت؛
+لعنتی! من همیشه میخواستم کار درست رو بکنم ولی نمیدونم چرا همیشه اشتباه میشه! اصلا... اصلا حالا که فکر میکنم میبینم من بدنیا اومدم که اشتباه باشم!
-اوه نه یونی! اینجوری نگو...
+لعنتی تو دیگه منو وابسته خودت نکن... هوپی با یونگ هاش منو وابسته خودش کرد بعد منو ول کرد... تو دیگه اینکارو نکن
-تا آخرین نفس باهات میمونم.. قول میدم، عشقم!
+پولمون... داره تموم میشه... توهم که همه پس اندازات به اف رفت... مال نامجون هم به اف دادی! باید یه جوری پول در بیاریم...
-م... من یه ایده دارم... ولی...
یه جلسه فوری با بچه ها گذاشتیم، این مسئله مهمیه!
👨🏻⚕️ینی بخ بخ میشم؟
-یه ایده دارم... اینجا کیا تجربی میخونن؟
کوکی و تهیونگ دستشون رو بردن بالا
-تهیونگ پزشک قراره بشه، رو اون حساب وا نکن...
👨🏻🔬من... نمیدونم میخوام چیکاره بشم... میتونی بهم بگی!
-بیاین یه گروه مواد و دزدی های عظیم بزنیم و موادا رو توی کریستال... میخوام اسمشو عوض کنم... بفروشیم... هر کی موافقه بگه!
+من غول های معروف بار کریستال رو میشناسم... از آینده این کار هم خوب خبر دارم... میدونم قلق هاش چیه! ناسلامتی مواد فروش بودما...
♭من... اگه نامجون باشه منم هستم... دزدی های عظیم؟
-آره! از شرکت های بزرگ و معروف که زیرآبی خلاف میکنن... اونجوری نمیتونن ازمون شکایت کنن چون گند کارشون در میاد...
®️فکر خوبیه منم هستم...
🕺🏻کارای نمایشیش با من... مثلا نزدیک شدن بهشون و اطلاعات گرفتن! منم هستم
+شما دو تا چی؟
👨🏻🔬آشپز... مگه نمیخواین؟ مواد اولیه؟
+مواد اولیش با من ولی آشپزی بعد نیستم
👨🏻🔬چند ساله دارم برا المپیاد شیمی درس میخونم... بلدم چجوری قاطی کنم... فقط فورمول هاشو میخوام..
+میارم برات
-حله! فقط.. تو چی ؟تهیونگ؟
👨🏻⚕️سرطان ریه؟ برای مواد بود؟
+آره! فک کنم...
👨🏻⚕️پزشکتون خواهم بود! بعد از ماموریت ها.. اگه برا کسی اتفاقی بیوفته.... زخمی یا چیزی... مگه قرار نی از دیوارا عبور کنین؟
+دقیقا! از فردا کارتون رو شروع کنین... ساعت 5 صبح میرم از انبار اندر من میدزدم... براش کار میکردم... رمزاش، جاهای مواد اولیش و فرمولاش رو هیچوقت عوض نمیکرد... فقط باید برام هک کنین دورییناشو
♭®️باشه
صبح حدود ساعت 6 با وسایل مورد نیاز برای 500 گرم شیشه خالص توی خونه بودم... با اینکه... شیشه رو خالص نمیفروشن... پول خوبی بدست میاریم....
یه پیام از طرف هوپی با شماره قدیمش دارم:
«خداحافظ یونگ...
ساعت 12 ظهر با پرواز 297 اِیر سئول میرم نیوزیلند از اونجا هم میرم کلمبیا.... دلم برات تنگ میشه... مجیک شاپ رو سوزوندم... خاصیتش رو از دست داد...
دوستت دارم
امید قبلات... جی هوپ(هوساک) »
تو هم رفتی؟ دیگه به کی اعتماد کنم؟ آههه منو بیشتر از این وابسته خودتون نکنین!
YOU ARE READING
MAGIC SHOP✨🔮🇰🇷
Fanfiction🔛خلاصه : «با ریتم آهنگ مجیک شاپ بخونین. ثانیه ی 54 تا دقیقه ی 1:44» 'this game you entered is weird. It will change your life. Are you sure you want to do this? Are you sure you want to do this? this game you entered is weird. It will change your l...