Chapter 17:
«آنچه گذشت :
Namjoon P. O. V :
لباس های شیکی پوشیدم و رفتم پیش بانو یون و اون منو به اتاق امپراطور راهنمایی کرد!»
وارد شدم و تعظیم کردم
+منو احضار کرده بودید عالیجناب؟
©آره! شنیدم حافظتو از دست داده بودی و یه سری اتفاقاتی واست افتاده!
+بله امپراطور!
©الان حالت خوبه؟
+بله!
©خوب، جیمین خواسته بود که تو رو بکنمت مشاور ارشدش! موافقی خودت؟
+بله امپراطور!
© خب پس روز تولد ولیعهد تو رو هم ترفیع مقام خواهی گرفت! راستی جیمین چطوره؟
+امروز پادزهر رو خورد و تا دو یا سه روز دیگه تب داره بعد کاملا خوب میشه
©اوه پس رقصش برای مراسم تولدش آماده شده؟ آهنگ چطور؟
+آهنگ تا آخر امروز آماده میشه فقط رقصشو خود ولیعهد گفتن تا هفتهی دیگه میتونن تمومش کنن
©باشه پس تو هم فعلا استراحت کن تا روز تولد و مراقب جیمین باش!
+چشم سرورم
...3 روز بعد در اتاق ولیعهد جیمین....
+جیمینی، چرا پس بهوش نمیای؟ 😢😢
تق تق تق تق
+کیه؟
~نامجون، منم، ساحره!
+اوه بیا تو
وارد شد
+چرا هنوز بهوش نیومده؟چرا تبش پایین نمیاد؟
~صبر کن پسرم! باید آروم این رو بدی بهش بخوره
+چیو؟
یه چیزی شبیه اِرلِن (ظرف آزمایشگاهی) رو داد بهم که یه معجون قرمز رنگ توش بود
رو تخت جیمینی نشستم و سرشو بالا گرفتم و روی پام قرار دادم، لباشو ازهم فاصله دادم و آروم معجون رو به خوردش دادم! چند دقیقه گذشت اما اتفاقی نیوفتاد
کم کم داشتم نا امید میشدم که صدای ناله ش رو شنیدم و اولین چیزی که گفت این بود:
♡ن.. نا.. مجون..
+جانم؟
♡هیچوقت تنهام نذار!
+باشه عزیزم! فعلا استراحت کن
...
فلش بک/دیروز /
...
واقعا نمیفهمم این چه کار احمقانه ایه ؟ الان من جلوی مجیک شاپ چیکار میکنم؟ چرا باید در این حد توی تنگنا قرار بگیرم که بیام پیش این یارو جی هوپ؟ آهههه! اَههههه! چراااا؟
وارد مغازه شدم و آهنگ پخش شد
از ته مغازه هوپ داد زد
*نامجون گمشو بیرون من وقت واسه این کارا ندارم
+مگه میدونی میخوام ازت چه کاری برا من و جیمین بکنی؟
*900 هزار میلون دفعه بهت گفتم وقتی میای اینجا میتونم ذهنتو بخونم
+خوب اگه راست میگی بگو چیکار ازت میخوام؟
*جمله ای که دقیقا میخواستی بگی این بود که 'هوپی جونم! از ساحره شنیدم خیلی خوب میرقصی! پس میشه بیای تو جشن تولد جیمین باهم برقصین؟ لطفا لطفا لطفا! میشه؟' همین بود نه؟
+آره عزیزم! میشه؟
*نه
+چرا؟ ☹️
*چون نه
+هوپی خواهش میکنم
*برای بار صدم 'نه'
+هوپی جونم!
*زهر مار یه بار دیگه از این مسخره بازیا دربیاری پس فردا نمیام قصرا
+این یعنی قراره باهاش برقصی؟ 😊
*آره! فردا بعد از ظهر میام بیرون قصر به یکی از سربازا میگم بگه فرمانده بیاد کارِش دارم!
+اوکی پس فردا میبینمت!
...
پایان فلش بک
...
+جیمینی! امروز بعد از ظهر جی هوپ قراره بیاد که طراحی رقصتونو باهم بکنید
♡چی؟ جی هوپ هم قراره با من برقصه؟
+آره. شنیدم از ساحره که خیلی خوب میرقصه
♡اوه باشه پس من فعلا برم لباس مخصوص ورزشمو بپوشم که هر وقت جی هوپ اومد خبرم کن
+باشه عزیزم. فعلا!
................................
سلام بچه ها! خوبین همه؟ اومدم بگم امروز 2 قسمت آپ میکنم به امید اینکه شما خوندن فصل 1 رو تموم کنین! بچه ها من چهار روز پیش نوشتن فصل 2 هم یعنی قلب سناریو رو تموم کردم و تا چپتر 9 فصل 3 نوشتم! این کتاب 100 درصد تا آخر تابستون تموم میشه چون من امسال استثنائن نمیتونم سال تحصیلی در خدمت باشم!به دوستاتون هم معرفی کنین و ووت بدین لطفا تا رتبه هام زیاد شه!دوستتون دارم فعلا!
YOU ARE READING
MAGIC SHOP✨🔮🇰🇷
Fanfiction🔛خلاصه : «با ریتم آهنگ مجیک شاپ بخونین. ثانیه ی 54 تا دقیقه ی 1:44» 'this game you entered is weird. It will change your life. Are you sure you want to do this? Are you sure you want to do this? this game you entered is weird. It will change your l...