Chapter 5:
-یه پلیر بی صاحاب بیارین خودتون هم سیکتون رو عنایت بفرمایین تا من ببینم این بَد بانی بوی چی زر زر میکنه!
Jungkook P. O. V :
همه اون مکان رو ترک کردن و منو تهیونگ توی اتاق تنها موندیم...
تهیونگ مثلا اومد که فیلم رو از من بگیره ولی در عوض اومد جلوم قرار گرفت طوری که دقیقا فاصلهی بین صورت هامون 2 سانتی متر بود...(عکس بالا)
-تو خیلی هاتی! میدونستی اینو؟ پس سعی نکن اینو بیشتر از اینا سخت کنی!
+من چیزی رو سخت نکردم!
-منظورم دیکه بی صاحاب و هورنیه خودمه
هجوم خون رو زیر پوست صورتم کاملا حس کردم
مشغول تحلیل این حرفش بودم که یهو احساس کردم یه چیز خیسی داره رو گردنم حرکت میکنه! تهیونگ صورتشو کرده بود توی گردنم و داشت لیسش میزد؟ وات د فاک؟
همچنان مثل همیشه مغزم مشغول تحلیل شد تا اینکه با گازی که ته از گردنم گرفت، ناله ای ناخودآگاه از دهنم خارج شد و به خودم اومدم! دستامو رو سر شونش گذاشتم و هلش دادم!
+این بی ناموص بازیا دیگه چیه؟ قرار بود فقط این فیلم رو ببینی! همین و بس!
-یُبس! از خدات هم باشه توسط تهیونگ به فاک بری!
+خجالت نمیکشی؟ اصن من میخام برم! نشونت نمیدم فیلمو!
-اولا واژهی خجالت کلا در دایره لغات من جا نداره و این که هیج جا نمیتونی بری تا من اجازه ندم!
بالاخره راضیم کرد که فیلم رو براش بذارم....
وقتی فیلم رو کامل دید گفت:
-هیچکسی هیچوقت نتونست کامل بفهمه چی بلایی سر اون بازیگر اومد! اسم کاملشو هیچکسی نمیدونست! همه به اسم کوکی میشناختنش! شاید جینکوک بوده! و اینکه اون فیلمی که همهی جهان دیدن تو توش نبودی و اون بازیگر 21 ساله بوده و کلی فیلم دیگه هم بازی کرده! مثلا فیلم 'I killed Sandra' که سه تا هم جایزه کَن برد!
+اون رو هم من بازی کردم!
-وات د فاک؟ تو چی زدی کسمغز؟
+روزی که اومدیم کره، بعد از اینکه تیتراژ لورد آف هان رو ضبط کردیم من حوصله ام سر رفته بود و دلم برای کره تنگ شده بود برای همین رفتم خیابون گردی! یه مغازه دیدم که عجیب بود! وقتی واردش شدم پسره یه کاری کرد من توی زمان سفر کنم و الان اینجام ! جان جانگکوک! ولی نه به عنوان ستاره ی هالیوود! بلکه بعنوان یه پسر ساده که دانشجوی بازیگریه!
-چ.. چی؟ یه ل.. لحظه صَبر کن! فقط یه نفر هست که کوکی رو کاملا یادشه و اون کیم تهجو، پدر بزرگ منه! دوست صمیمیه کوکی ولی هیچ وقت راجع بهش با هیشکی حرف نزد! باید بریم پیشش! هر وقت فیلم های کوکی رو نشون میداد گریه میکرد و میگفت اون کوکی نیست!
+تهجو، پدر بزرگ توعه؟ اون منو هیونگ صدا میزد! میشه ببینمش؟ دونسنگ کیوتم 😊
-اون الان 75 سالشه ها! دونسنگ، یه ذره زیاده روی نیست؟
......
سوار وَن بزرگ تهیونگ شدیم و رفتیم سمت محل زندگیه تهجو!
وارد شدم و با دیدن تهجو خشکم زد!
¥ج.. جانگکوک؟
+ت... تهجو! چقد،پیر شدی! تو منو یادته؟
¥مگه میشه کسی لورد آف هان رو نشناسه؟
رفتم و سریع بغلش کردم و تهیونگ داشت از اون ور با چشمای تقریبا از حدقه در اومده من و پدر بزرگش رو نگاه میکرد!
¥اون روز، چه اتفاقی واست افتاد؟ هیونگ تو فریز شدی؟ چرا اینقدر جوونی؟
+من تو زمان سفر کردم! وقتی چشمام رو اون روز بستم، توی 2018 بیدار شدم! برای من فقط چند ساعت از اون روز گذشته!
¥کوکی! من هیچوقت بهت نگفته بودم که چقدر دوستت دارم! تو بهترین دوستم بودی و وقتی ناپدید شدی شایعه های وحشتناکی پخش شد که توی رود هان غرقت کردن!
کم کم هر دو شروع به اشک ریختن کردیم! و تهیونگ همچنان پوکر نگاهمون میکرد!
¥وقتی فیلمایی که بازی کرده بودی رو میدیدم ولی با یه بازیگر دیگه فهمیدم یه اتفاق وحشتناکی افتاده! دو سال بعد از ناپدید شدنت، همه ی فیلم های لورد آف هان مخصوص بازیگران ناپدید شد و بعد به طرز مرموزی همهی کسایی که توی اون فیلم کار کرده بودن آلزایمر گرفتن!
+باورم نمیشه! جی هوپ تو چیکار کردی؟
¥دوستت دارم!
+منم!-ت... تو واقعا کوکی هستی؟
¥آره خودشه!
-اما... چطور ممکنه؟ د.. داستانت دقیقا عین اون افسانهی معروف هست!
¥نگو که تو اون افسانه رو باور نداری؟
-اون سه تا زن داشته! چطور ممکنه گی بوده باشه؟
¥امپراطور رو ولش کن! تو باور نداری وزیر ارشدش توی زمان سفر کرده بود؟ میگفتن توی روز تاج گذاری رنگ موهاش صورتی بوده!
-ش.. شاید... واقعی باشه!
+داستان چیه؟
-یه افسانهی قدیم! عین داستان توعه!
صفحه ی گوشیم روشن شد و یه پیام ظاهر شد :'فیلمشو بساز!'
+اگه فیلمشو بسازی همه چیزو میفهمی!
-فیلمشو؟
+آره! اسمش هم یه چیز خفن بذار! مثلا فامیلیه اون کسی که توی زمان سفر کرده چی بوده؟
-کیم!
+سرنوشت یک کیم!
-آره خودشه! بانی تو یه نابغه ای!
YOU ARE READING
MAGIC SHOP✨🔮🇰🇷
Fanfiction🔛خلاصه : «با ریتم آهنگ مجیک شاپ بخونین. ثانیه ی 54 تا دقیقه ی 1:44» 'this game you entered is weird. It will change your life. Are you sure you want to do this? Are you sure you want to do this? this game you entered is weird. It will change your l...