Chapter 4:
979, Goryeo
979، گوریوJimin P. O. V :
وای بالاخره چشماشو باز کرد! از سر جام پریدم و خودمو انداختم بغلش! هیونگ بیچاره هنوز نفهمیده چه اتفاقاتی افتاده!
Namjoon P. O. V :
چشمامو که باز کردم یهو ی پسر خیلیی کیوت ک هم سن و سال خودم بود خودشو انداخت توی بغلم!
هنوز سرگیجه داشتم برای همین سعی کردم از خودم دورش کنم و تا این ک مطالعاتم بهم فهمونده بود ،از این حرکات در دوران گذشته هم سوء برداشت میکردن. ازم فاصله گرفت و خدمه ها رو بیرون فرستاد.
وقتی همهی ندیمه ها بیرون رفتن دوباره بغلم کرد و گفت:"هیونگ!هیونگ،عاشقتم ک ترکم نکردی! تو رو خدا دیگه تنهام نذار!" و اشکاش جاری شد!
از اونجایی ک هیچ شناختی از پسر رو به روم نداشتم گفتم :"آمم.. ببخشید منو... فقط میخواستم بپرسم الان چه سالی هستیم آقا..." پسره ک فکر کرد دارم مسخره میکنم گفت:" داری شوخی میکنی نامجون؟ " گفتم :" شما اسم منو از کجا میدونید؟ " با تعجب گفت :" عقلتو از دست دادی یا اینکه برای اینکه دیگه بخاطرت گریه نکنم داری اینجوری وانمود میکنی؟ بخدا این جوری بیشتر گریه میکنما! " مثل اینکه الان وقتش بود بگم راجع به حافظم! :"خب من هیچی یادم نمیاد! نه شما رو نه اینکه حتی الان چه سالی هستیم یا حتی حروف چینی رو!" پسر ک انگار تازه داشت حرفمو باور میکرد اشک توی چشماش جمع شد اما من میتونستم یه خوشحالی کوچیکی رو توی چشماش بخونم و دلیلشو نمیدونستم، شاید رقیبم بوده! دستمو گرفت و اومد نزدیک ترم و چهار زانو نشست روی تخت و منم به تقلید از اون چهار زانو نشستم. گفت:" خیلی خب! باید همه چیز رو از اول واست تعریف کنم! الان سال 979 هست!..." پریدم وسط حرفش و چون از این جوابم مطمئن بودم جواب دادم :"گوریو؟" گفت :"آره! آفرین! داره یادت میاد؟" گفتم :"نه فقط اینو یادم بود!" نا امید ادامهی حرفش رو گفت :"تو کیم نامجون هستی و متولد سال 959 هستی یعنی الان 20 سالته! من یه سال ازت کوچیک ترم! 19 سالمه! ما هر دو پسر عموی امپراطور هستیم ولی فامیلی هامون بخاطر اختلاف پدر هامون فرق داره! ما ها ولی باهم خیلی خوبیم! تو کیم هستی، امپراطور لی و من پارک! اوه یادم رفت مجددا خودمو معرفی کنم! من پارک جیمینم و ما دو نفر از بچگی باهم بزرگ شدیم و همبازی هم بودیم! "اوه پس این همون جیمینیه ک جی هوپ میگفت! گفتم:" یه سوال ازت میپرسم ولی باید قول بدی ک بهت بر نخوره و راستشو بهم بگی! منم بهت قول میدم به هیشکی راجع بهش نگم! "با شک جواب داد:" ب.. بپرس هیونگ"
" جیمین تو به پسرا علاقهمند میشی؟ یعنی گی هستی؟ قول میدم به هیچکسی نگم و فقط بین خودمون دو نفر بمونه!"
یه ذره مِن و مِن کرد و بعد گفت :" آره و الان عاشق یه پسر خوشگل هستم ک تو هم ببینیش میشناسیش! دو تا چال خوشگل داره و خیلی باهوشه! حتی دادم ازش برام ی نقاشی کشیدن و اون عکسو توی اتاقم زدم! و چیزایی که اون بهم داده رو همیشه نگه داری میکنم! ولی جرئت ندارم بهش بگم! میترسم ازم متنفر بشه! اگه تو جاش بودی، ازم متنفر نمیشدی؟ " گفتم :" معلومه که نه! من خودم بایسکشوال هستم یعنی هم عاشق دخترا میشم هم پسرا! من قطعا اگه جاش بودم پسر به این خوشگلی و جذابی رو قبول میکردم و قطعا عاشقش میبودم! " انگار که یه ذره اعتماد به نفسش برگشته بود با چشمای درشتش بهم خیره شد و گفت :" یعنی میشه که تو توی این کار بهم کمک کنی؟ مطمئنی اگه تو جاش بودی قبولم میکردی! "جواب دادم :" معلومه! پسر به این خوشگلی از کجا گیر میآوردم؟ اصلا اگه عاشق کسی نبودی خودم بهت پیشنهاد میدام!" به شوخی گفتم ولی مثل اینکه جدی گرفت چون بهم گفت :"همین جوابا رو بهم میدی حتی اگه بشنوی خودت اون شخصی؟ " گفتم :" برو باو شوخی نکن! حالا فعلا میشه بریم بیرون رو نشونم بدی؟ " نفس عمیقی کشید و گفت:" باشه! من میرم بیرون لباساتو عوض کن بعد بیا بیرون. دم در منتظرم!" من رو سفت بغل کرد و بعد رفت بیرون و در و بست. نفس راحتی کشیدم و روی تختم ولو شدم! و چند دقیق چشمامو بستم!
بلند شدم و رفتم سمت کمدم و تا درشو باز کردم لباس ها رو دیدم دوباره در رو بستم و داد زدم :" جیمین! بیا ببینم! اینا چطورین؟ " جیمین در زد و اومد داخل و گفت :"جانم هیونگ جان؟ با چی به مشکل بر خوردی یادت نمیاد؟" به کمد اشاره کردم و گفتم :"یادم نیست این مدل لباسا و چجوری میپوشن!"
چند دقیقه بعد لباسا و با کمک جیمین (با نگاه های مشکوک و عاشقانش ب بدنم) پوشیدم! و بعد دیدم اون قرارداده داره رنگهای مختلف نشون میده! برای همین جیمین رو فرستادم پی نخود سیاه و نشستم روی تخت با اون لباسای ناراحت، قرارداد رو دستم گرفتم و دیدم جوری ک نوشته روی صفحهی گوشی ظاهر میشه، روی قرارداد یک نوشته اومد
' destiny of a Kim must be made by a Park and destiny of the Park must be made by the Kim, Kim Namjoon ssi !'
«ترجمه: سرنوشت یک کیم، باید با یک پارک و سرنوشت همان پارک، باید با همان کیم ساخته میشود ؛ ای کیم نامجون شی!»
یعنی منظورش چی میتونه باشه؟ باید دستور بدم همهی اونایی که فامیلیاشون پارک هست رو شناسایی کنن؟ یا نکنه باید توی پارک ها دنبال اون شخص بگردم؟ آخه توی این دوره که فکر کنم پارک هنوز اختراع نشده باشه! فقط جی هوپ میدونه! باید یه جوری پیداش کنم!
BINABASA MO ANG
MAGIC SHOP✨🔮🇰🇷
Fanfiction🔛خلاصه : «با ریتم آهنگ مجیک شاپ بخونین. ثانیه ی 54 تا دقیقه ی 1:44» 'this game you entered is weird. It will change your life. Are you sure you want to do this? Are you sure you want to do this? this game you entered is weird. It will change your l...