13 Destiny Of A Kim

96 24 0
                                    

Chapter 13:
«آنچه گذشت :
Namjoon P. O. V :
با صدایی بی حال گفت: «جیجو.... همش تقصیر جیجو بود... اون گفت زهر طبابت خونه رو توی چای ولیعهد بریزم و به حرفش گوش دادم....»
جیجو از اون طرف داد زد :ای هرزه ی عوضی خیانتکار...
+بالاخره اعتراف کردین! مراسم مجازات عمومی رو برگذار کنین....»
Namjoon P. O. V :
امپراطور گیونگ جونگ،ملکه، ملکه‌ی مادر، ولیعهد پارک جیمین،بانو چونچو مادر ولیعهد، ساحره ی اعظم و مردم؛ همگی برای نظارت اجرای حکم حضور پیدا کرده بودن و جیجو و جنی با دست های بستشون داشتن گریه و زاری میکردن.
امپراطور کاغذی که حکم روش نوشته بود به دستم داد.
لول کاغذ رو باز کردم. حکم رو دست مامور اعلان دادم و خوند : «به فرمان امپراطور گیونگ جونگ، بانو کیم جنی و عضو خانواده‌ی سلطنتی پارک جیجو محکوم به اعدام می‌شود و این حکم بالافاصله پس از ابلاغ لازم به اجرا میباشد!»
+جنی! کلام آخر!
¶الهی همتون بسوزین و بپوسین و بمیرین و نمونین و بمیرین که به ما ستم نمودین همه سایه ی هما را/برو ای گدای مسکین /در خانه‌ی جیمین زن/ که نگین پادشاهی /دهد از کرم تو خر را!
+پوففف مسخره! خوب حالا اگجیجو، کلام آخر!
¡این تازه کلام اولمه!
بلند شد و تعظیمی به امپراطور کرد
¡با عرض احترام خدمت امپراطور گیونگ جونگ، من، پارک جیجو، برادر ولیعهد پارک جیمین میخوام یه موضوع خیلی مهمی رو خدمتتون عرض کنم.
©زود بگو تا حکم اجرا شه!
¡برادر من، ولیعهد، پارک جیمین، همجنسگرا هستن! عاشق همجنس خودشون میشن و برای همین نمیتونن برای خودشون ولیعهدی داشته باشن!
اوه شت! جیمین که در حالت عادی رنگ پریده بود، حالا رسما بی رنگ شده بود!
©چی؟ولیعهد برادرت چی میگه؟ راست که نمی گه نه؟
جیمین یه ذره مِن و مِن کرد بعد یه نگاه به سمت من انداخت و با نگاهش درخواست کمکشو بهم فهموند
+کِذبه امپراطور... برای اینکه دستورتون رو پس بگیرین از خودش دروغ میبافه. من میدونـ...
امپراطور پرید وسط حرفم
©جیمین با تو بودم.... تو.... اون جوری هستی که جیجو میگه؟
'جیمین بگو نه. جیمین بگو نه' جمله ای بود که ذکر زبونم قرار داده بودم...
دلو زدم به دریا و دستمو روی شمشیر گذاشتم و آروم گفتم: «کیم نامجون؛ فرمانده اول محافظان سلطنتی، کیم نامجون»
همه چیز کاملا متوقف شد! همه کاملا خشک شده بودن انگار زمان یخ زده بود... یه صفحه رو به روم باز شد و جی هوپ با لباسای غار نشین ها ظاهر شد. از استایلش واقعا خندم گرفته بود ولی توی موقعیتی نبودم که بتونم شاد باشم! نزدیک بود هم زندگی من هم مال جیمین نابود بشه
+هوپی مطمئنم میدونی الان اینجا چه اتفاقایی داره میفته پس فقط بگو چیکار کنم؟
-خیله خب! ببین! تو الان فقط یه راه داری! این کاغذ رو برو بذار کف دست جیمین! روش نوشته 'فقط بگو نه از طرف نامجون!' بدو الان ارتباط قطع میشه لو میری!
دوییدم سمت جیمین و کاغذی که هوپ از تو ناکجاآباد برام ظاهر کرده بود کف دستش گذاشتم و برگشتم سر جام و دوباره همه چی عین فیلمی که پاز شده، پلی شد! نگاه ها روی جیمین خشک شده بود و بهش مهلت نمی‌داد کاغذ رو نگاه کنه برای همین سعی کردم توجه ها رو از روی اون بردارم و به خودم بدم برای همین رو به جیجو که داشت آروم آروم فرار می‌کرد داد زدم
+یا جیجو بشین سر جات وگرنه همچین میزنم دیگه نتونی برای قبل از اعدام اون آب بی صاحابو کوفت کنی بس داری خون بالا میاریا! بهت هم که پونصد بار گفتم شوخی ندارم!
جیجو نشست و من دیدم جیمین کاغذ رو چک کرد و سریع چپوندش تو لباسش. امپراطور دوباره نگاهشون به جیمین داد و گفت: «دوباره میپرسم! برادرت درست میگه!؟»
♡ ن.. نه امپراطور! من.. از پسرا خوشم نمیاد
هوفی بخاطر راحت شدنم کشیدم و گفتم : «امپراطور! میتونم حکم رو اجرا کنم؟»
©چرا معطل میکنی؟ بکششون دیگه! جیجو، جرم دروغ  و خیانت به امپراطور هم بهت اضافه شد!
شمشیری که هوپ بهم داده بود رو برداشتم و روی گردن جنی قرار دادم
+به نام امپراطور گیونگ جونگ و ولیعهد سانگ جیمین! (سانگ/seong/성 به معنای جنسیت هست که در واقع مثلا اینجا نامجون لقب سانگ رو به جیمین جونگ یا همون جیمین امپراطور داد)
شمشیر رو حرکت دادم، شارقشقشقشفشقشف...
صحنه‌ی چندشی که باهاش مواجه شدم هرگز یادم نمیره.... سر جنی، قل خورد و جلوی پام افتاد... عقق
جیمین حالت تحوع بهش دست داد و نمی‌خواست مرگ برادرش رو ببینه برای همین پشتشو کرده بود به من
بالای سر جیجو قرار گرفتم؛ مکالمه ی آرومی با جیجو داشتم
+بالاخره موفق شدم به سزای کارات برسونمت!
¡هه! جیمین یه خیانتکاره! تا حالا با چند تا پسر حتی بهتر از تو بوده و بعد از استفادش انداختشون دور! خر نشو! منو که کُشتی، ولی به برادرم اعتماد نکن! خودت امپراطور شو!
+خفه شو عوضی...
همینطور که این جملمو میگفتم شمشیر رو هم حرکت دادم و به زندگی دومین آدمی هم که باید کشته میشد، پایان دادم.

MAGIC SHOP✨🔮🇰🇷Where stories live. Discover now