Chapter 5:
Yoongi P. O. V :
®مین شوگا؟صدای منو میشنوی؟ شوگااا!هیونگ! وای مثل اینه واقن مُرد
♭نه جونی! ببین داره نفس میکشه!
®مین! مستر مین!
♭شوگااا! یااا!
¥پسرم ! پسرم چت شده؟ اون مین یونهیان حرومزاده این کارو باهات کرد؟
®آگوست دی!
با شنیدن این اسمم سریع از جام پریدم!
+یاا! کیم آر ام ! مگه بهت نگفتم دیگه این اسمم جلو کسی نگو!
مامانم خودشو انداخت توی بغلم!
+آخخخ مرسی! مامان من خوبم!
♭بفرمایین خانوم مین! پسر گلتون تقدیم بهتون! آقای موزیسین!
+جانم خانوم مهندس؟ با من کاری داشتین؟
®مین شوگا! میدونستم پسورد بهوش اومدنت آگوست دیه!
+باز گفت! آقای مهندس! شما دو نفر چیزی به جز پسورد و این چیزا تو مغزتون نیست؟
♭اوممم... بذار فکر کنم.... خب نه راستش ... اگه بود که آی تی نمیخوندیم! و تفریحمون اون چیزه نبود که!
+حالا یه جوری دارن رفتار میکنن انگار دارن میرن دانشگاه! هنوز یه سال مونده کوچولو ها! اوه فاک! یادم نبود امروز جشن فارغ التحصیلیم بود!
®شوگا جان الفاظ نامناسب جلوی مادر گرامی استفاده نکن!
¥عادت کرده! منم به این حرفا و بی حیایی هاش عادت کردم!
یه لحظه یاد اون خواب یا هر چیزی که اسمشو میذارین افتادم... مامانم کف زمین افتاده، دورش پر شده از خونش و یه چاقو توی دست منه و اون یونهیان آشغال و حرومزاده ایستاده کنار من و با یه لبخند موذیانه تشویقم میکنه!
مامانمو توی بغلم فشردم تا اینکه درد و سوزش وحشتناکی توی سرشونم حس کردم!
+آخ آخ آیییی! چی شده این سرشونه ی زیبا و ورزیده ی مَــ....
حرفم قطع شد وقتی پانسماشو دیدم!
+وات د فا... هِل؟این چ.. چیه؟ک.. کی پانسمان کرد؟
®دونسنگ!
+وای چقد دلم برا هر 3 تاشون تنگ شده! کدومشون؟
®وا! مستر پزشک دیگه! ویتامین!
+تهیونگ؟ چیزه! چیزو... که... اون دوست عزیزشو که نیاورده بود؟
®کی؟ جانگکوک؟
+آره آره!
®چرا! برا همین جانگکوک رو فرستادم طبقه بالا! بعد ویتامین سریع کارشو کرد الان رفته با جانگکوک چیز کنن... کوکی، شیرینی اینا بپزن و بخورن!
+اوم....و چیز چی شد؟ چیم چیم!
®آلزایمر گرفتی؟ یه جوریی انگار 7 یا 8 سال همو ندیدیم!
+از کجا فهمیدی؟ الحق که آی کیوت 148ه
از اونجایی که توی آشپزخونه بود خوب صدامو نشنید
®چ..چی؟
+ها؟ هیچی ولش کن!
رو کردم به مامانم
+مامان، بریم آماده شیم؟ جشن ساعت 2 بعد از ظهر شروع میشه!
¥می.... میترسم اون آشغال بیاد دنبالمون.
+نگران نباش! اونجا خیلی امنه! فقط والدین رو راه میدن
¥اونم ولیته!
+راس میگی!
بعد با صدایی گفتم که نامجون هم بشنوه :
+مستر کیم! چیکار کنیم؟ آقای مخ؟
همون موقع نامجون از توی آشپز خونه اومد و پشت سرش هم آلین با یه سینی نوشیدنی اومد! لباسشو عوض کرده بود! یه شلوارک جین و یه تیشرت سفید... مثل همیشه! این چرا همیشه این تیپو میزنه؟
♭مستر مین! برات هیچی نیاوردم! خودت برو از توی یخچال هر چی میخوای بردار و کوفت بنما هیونگ!
+مرسی! من نمیفهمم واقعا واژه ی اوپا توی زبون تو نمی چرخه؟
♭نه!
+چرا؟
♭چون از این کلمه چندشم میشه!
+واو!
♭خانوم مین برای شما آب آلبالو آوردم،اگه دوست ندارین میتونم برم براتون موهیتو یا چیز دیگه ای بیارم! ما چون زیاد نوشیدنی مصرف میکنیم همه چی داریم!
¥حتی الکل؟ با اینکه زیر 18 سالین؟
♭خب راستش اون رو فقط مهمونامون مصرف میکنن!
¥بچه ها ببخشید مزاحمتون شدما!
®خواهش میکنم!
¥میگم حالا که قراره یه مدت مزاحمتون باشیم میتونم بیشتر از اکیپ شما دوستا بدونم؟
♭حتما!
YOU ARE READING
MAGIC SHOP✨🔮🇰🇷
Fanfiction🔛خلاصه : «با ریتم آهنگ مجیک شاپ بخونین. ثانیه ی 54 تا دقیقه ی 1:44» 'this game you entered is weird. It will change your life. Are you sure you want to do this? Are you sure you want to do this? this game you entered is weird. It will change your l...