Chapter 15:Outro :
Jungkook P. O. V :
وقتی رسیدیم خونه به سرعت برق یه دوشه دو نفره با تهیونگیی گرفتیم و لباسای شیکی پوشیدیم! من یه کت و شلوار مشکی و تهیونگ هم یه کت و شلوار سرمه ای. یه رژ لب کم رنگ روی لبام مالیدم و خط چشم کمرنگ کشیدم. لباسی که پوشیده بودیم خیلی با رنگ جدید موهامون هماهنگ شده بود. دو هفته پیش وقتی رفتیم و موهامون رو رنگ کردیم من از تعجب شاخ درآورده بودم! رنگ موهای من قرمز بود و مال وی شی آبی!
-اوه! کوکی خیلی هات و سکسی شدی! رسما اگه 5 دقیقه دیگه نگات کنم سیخ میکنم! البته پروسه اش از الان شروع شده!
رفتم سمتش و لبامو روی لباش گذاشتم و با صدای لذت بخشی مشغول بوسیدن هم شدیم! بعد از اینکه ازم جدا شد من گفتم:
+تو هم باعث سیخ شدن منی مستر وی!
....
بعد از کلی دل دادن و قلوه گرفتن رفتیم به سینمای بزرگ کره و با هجوم وحشتناک فن ها رو به رو شدیم! با هر بدبختیی خودمون رو رسوندیم به جایگاهمون و مراسم شروع شد:
-سلام به همه! خب! امروز اولین اکران مردمیه فیلم سرنوشت یک کیم هست که خب همونطور که از اسمش معلومه در مورد یه شخصی با فامیلیه کیم هست! از همین الان یه چیزی بگم بهتون که این داستان، دقیقا عین یه داستانی هست که منخودم از نزدیک شاهدش بودم! فعلا خوش باشید بعد از نمایش فیلم بیشتر راجع بهش حرف می زنم!
همون موقع یه خبر نگار یه سوال پرسید :آقای کیم سوهیون، لی مینهو و پارک ساجون شما ها به اینکه نقش اصلی رو یه بازیگر فیلم اولی بازی کرده حسادت نکردین؟
مینهو و سوهیون یه ذره همدیگه رو نگاه کردن و بعد از کلی مِنو مِن ساجون بلند شد و گفت :
(پارک ساجون) : خب من به شخصه شاید اولش خیلی حسودیم شد ولی بعد از چند سکانس که دوست جدید و خیلی عزیزم یعنی کوکی بازی کرد، بازیش خیلی من رو یاده بازیه بازیگر معروف هالیوود، همون کوکیه معروف انداخت تا حدی که حس کردم حتی خودشه! بعد از اتمام فیلم کاملا به این نتیجه رسیدم که واقعا لایق این نقش بوده! حالا خودتون میبینین!
(خبرنگار) :آقای جان جانگکوک، اسم کوکی رو از اون بازیگر معروف کپی کردین!
+اوه نه راستش! من اصلا لقبی ندارم فقط تهیونگ اویل اسمم رو خلاصه وار کوکی یا کوکو گفت بعد بقیه هم همون رو گفتن!
(خبرنگار) :کیم تهجو کیه؟
با اومدن اسمش یه قطره اشک ناخواسته ریختم!
+پدر بزرگ مرحوم کیم تهیونگ هستن که چند ماه پیش فوت شدن ولی من خیلی دوستشون داشتم و باهاشون خاطرات زیادی داشتم!
(خبرنگار بعدی) :میشه یه ذره از رابِطَتون با آقای کیم بگین؟
-بعد از نمایش فیلم درموردش صحبت میکنیم!
با این حرف قاطعانه ی وی همه به سمت سالن رفتیم و فیلم پخش شد! صدای همهمه ها و تشویق ها توی صحنه های مومنت من و وی وحشتناک کر کننده بود! و حدوده سه ساعت بعد که رسما کون من تخت شده بود فیلم با جمله ی قشنگی که نامجون به جیمین میگه تموم میشه:
'-بهت تبریک میگم امپراطور کیوت من!
+ممنونم!
-تو سرنوشت من بودی! سرنوشت یک کیم!'
صدای تشویق این دفعه رسما 80 درصد از شنواییمو ازم گرفت!
+کَر شدممممممم!
.... بیرون از سالن توی جایگاه ها.....
(خبرنگار) :میشه راجع به اینکه نویسنده ی این داستان کیه توضیح بدین؟ توی تیتراژ اسمشون نبود!
-خب این داستان در اصل 2 تا نویسنده داره یکیشون خواسته بود اسمش آورده نشه و نفر بعدی همین کوکیی هست که دارین میبینین!
(به خبرنگار دیگه) :آقای جان جانگکوک، کدوم پارت فیلم برداری براتون از همه سخت تر بوده؟
+خب راستش اون پارت که باید میرقصیدیم! بازیگر های دیگه هم خیلی برای هماهنگیش اذیت شدن!
(همون خبرنگار قبلیه) :خب چرا اینقدر آهنگ سختی رو برای این کار انتخاب کردین؟
+اون یکی نویسنده یه جورایی تاریخ دان هست و آهنگ ها رو اون اوکی کرد!
(اِنادِر خبرنگار) :چرا بازیگر لیسا خودشو جلوی باری که شما تازه خریداری کرده بودین آتیش زد؟
-خب اون احمق فکر میکرد همونطور که اون عاشقمه منم دوسش دارم ولی خب اشتباه میکرد و فکر کنم بخاطر شکست عشقی که خورد این حرکت رو زد! بانی کوچولوی من هنوز هم شبا اگه پیشم نخوابه کابوسشو میبینه!
(اون خبر نگار اولیه) :حالا میشه لطفا یه ذره راجع به رابطتون بهمون بگین؟
-خب! بله! اگه یادتون باشه حدودا 7 ماه پیش من یه فراخوان برای انتخاب بازیگر گذاشته بودم! همونجا این گنج رو کشف کردم! و خب... اون هم مثل جیمین سرنوشت من یعنی سرنوشت یه کیم بوده! راستش رو بخواین بدونین اون باعث خیلی تغییرات تو من شد!
منم کم نیاوردم و ادامه دادم:
+کیم تهیونگ شی بار اولی که منو دید رسما چیز کرد..
-ریدم بهش!
+یاا! مؤدب باش! بله گند زد بهم و بعد از تستی که گرفت کلا خودش نابود شد.. اوایل من رو برد خونه ی خودش و خواست به بهانه های مختلف مخ منو بزنه و مخم زده نمیشد تا اینکه یه دفعه بی هوا منو بوسید و مغز فن گرل وارم جیغ کشید و بقیش مهم نیست! مهم اینه که اون هم سرنوشت من بود! اون قلب زندگیه منه! اون قلب سناریوی زنگی منه!
بعد روم رو کردم سمتش و گفتم :
+عاشقتم قلب سناریوی من!
و همون موقع جلوی اون همه جمیعت لباشو به یه بوسه ی عمیق دعوت کردم!
YOU ARE READING
MAGIC SHOP✨🔮🇰🇷
Fanfiction🔛خلاصه : «با ریتم آهنگ مجیک شاپ بخونین. ثانیه ی 54 تا دقیقه ی 1:44» 'this game you entered is weird. It will change your life. Are you sure you want to do this? Are you sure you want to do this? this game you entered is weird. It will change your l...