Chapter 32:
Yoongi P. O. V :
حالم خیلی بد بود... با بالاترین سرعت خودمو رسوندم به نزديک ترین جا بهش... رفتم لب ساحل... ساحل همون دریایی که اون رو ازم گرفته بود...
شروع کردم داد زدن و خودمو خالی کردن:
+زندگی خیلی مسخره میشه وقتی چیزی رو که میخوای انجام بدی نداری! من لیاقت زندگی نداشتم! حتی لیاقت زنده بودن هم نداشتم! تو گفتی اگه برگردم همه چی درست میشه! تو گفتی اگه برگردم دیگه هیچ اتفاق بدی نمیافته! من فقط یه احمق به تمام معنا بودم که حرفاتو باور کردم! یه احمق! الان که هزار برابر بد تر شد! لعنتی جواب بده! هوپی برگرد پیشم! ازت خواهش میکنم! تو مگه نمیگفتی جادو وجود داره؟ پس چرا برنمیگردی پیشم با جادوت؟ هان؟ جوابمو بده! چرا اینکارو باهام میکنی لعنتییی! سانشاین ! کجا رفتی و نور خورشید زندگیمو ازم گرفتی! نور خورشید من! هوساک من! کجا رفتی و منو تنها گذاشتی؟ من که برگشتم و به حرفت گوش دادم! میذاشتی به حال خودم اون موقع میمردم! اینجوری بد تر شد! احمق... اینجوری که زجر کش میشم! کجایی؟ میذاشتی همون موقع اون جین لعنتی و اندر من حرومزاده منو میکشن! پس اگه راس میگفتی برگرد و جوابمو بده! جی هوپ من! امید من! ت... تو... این حقت نبود! تو لایق بهترین ها بودی! حتی بهتر از من! ت.. تو چرا رفتی و منو تنها گذاشتی؟ تو... دلم برات تنگ میشه! لعنتی! هرگز اهمیت نمیدم اگه اتفاقی دیگه میافتاد! هرگز اهمیت نمیدادم اگه میمردم یا اون اندر منه حرومزاده به دستور جین منو میکشت! حداقل تو زنده بودی! هرگز اهمیت نمیدادم که همه ازم متنفر بودن، ولی تو نبودی! تو تو تو! تو همه چیز بودی برای من ولی حالا... تنها یادگاریت... اون گل رز مشکی خشکیده ی لای دفتر خاطراتمه! دیگه هیچوقت نمیتونم ببینمت! باید بیام تا لب ساحل این دریای لعنتی که تو رو از من گرفت... داد بزنم... ازت معذرت بخوام تا یه وقت منو ببخشی! امید زندگی من، بابت تمام بدی های که در حقت کردم منو ببخش! میدونم خواسته ی بزرگیه ولی.... هوپی من واقعا دوستت داشتم! تو هنوز هم کل قلب منو داری! فقط این دریای لعنتی تو رو از من دزدید! اون ارزش واقعیت فهمید و پیش دستی کرد! اون تو رو برای خودش برداشت پس منم میام پیشت! منم باید بیام! باید بیام و تو رو ازش پس بگیرم! تو مال منی! هرگز اهمیت نمیدم که... اما... تو ازم قول گرفتی زندگی کنم! پس یه یادگاری دیگه؛ قولی که ازم گرفتی! باشه پس فقط بخاطر تو... میمونم و بهتره بگم فقط زنده میمونم! چون بدون تو روحم میمیره و جسمم زندست پس زندگی نخواهم کرد! فقط زنده میمونم! تو ازم قول گرفتی به خودم آسیب نزنم ولی تو... بزرگ ترین آسیبی که یه نفر به دیگری میتونست یزنه رو به من زدی! هوپی؛ برگرد پیشم... لطفا! من توی یه دروغ مسخره گیر افتادم! 'من بی گناه رو دوباره برام پیدا کن!' خودمو نمیتونم از این دروغ رها کنم! 'لبخندم دوباره بهم برگردون!' احمقانس! چون غیر ممکنه! این توی تقدیر من بوده! من توی دروغ گیر کردم! منو از این توهمات، از این جهنم نجات بده... نمیتونم خودم رو از این دروغا، از این دردا نجات بدم! منو، یه آدمی که داره تنبیه میشه رو نجات بده! تو داری تنبیهم میکنی؟ چرا؟ پس منو بخواه! برگرد توی جاده ی زندگیم! مثل قبل، مثل اون زمانا که بی گناه بودم منو دوباره بخواه! شاید خیلی خطا ها کرده باشم ولی تو بخشنده تر از این حرفایی که اون گناهامو نبخشی! پس منو ببخش و برگرد پیشم! من... فکر کنم دوباره راهمو گم کردم! نمیخوام تکرارش کنم چون بدتر میشه! کمکم کن! من تو رو دوباره میخوام! من توعه لعنتی رو میخوام... قرار بود با من باشی! اون موقعی که باعث شدی روح منو با مال خودت یکی کنم، چرا فکر نکردی اگه یه روز نباشی احساس میکنم قسمتی از روحم رفته؟ چرا منو تنها گذاشتی؟
Jin P. O. V :
با بیان کردن تک تک اون جمله هاییش که ضعفشو نشون میداد بغض تو گلوم شکل میگرفت و قطره قطره اشک میچکید... هیچوقت تا حالا اینقدر ضعیف و ناراحت و عصبانی و افسرده ندیده بودمش... حتی وقتی که فهمید پدرش میخواسته بکشتش... واقعا براش ناراحتم... حرفاش تموم شد... باید به دادش برسم...
رفتم سمتش... آروم آروم...
-یونی...
+ت.. تو، کی اومدی؟ منو چجوری پیدا کردی؟
-از وقتی راه افتادی دنبالت بودم...
پش.. شنیدی همشو؟
-آره،میدونم هنوز دوسش داری... ولی... چیزیه که شده، هی... ناراحت نباش! تو هیچ وقت تنها نمیمونی، من همیشه پیشت میمونم!
+ا.. اون گفت بهم.. اون لعنتی گفت بهم... گفت که حق نداره عاشق بشه... گفت اگه صاحب مجیک شاپ لعنتی نباشه میمیره... گفت اون نمیتونه زندگی کنه.. به من آشغال گفت یه آدم عادی نیست... م... میدونم... همش تقصیر من بود که این اتفاق براش افتاد... ا.. اون... اون دریای لعنتی منو اون رو از هم جدا کرد... میدونم نباید راجع به عشقم بهش باهات حرف بزنم... چون، به هر حال... نمیدونم... حالم خوب نیست!
-خوب میشی... بیا بریم... کاری از دستمون بر نمیاد... بیا بریم هتل تا صب.. فردا بر میگردیم سئول...
YOU ARE READING
MAGIC SHOP✨🔮🇰🇷
Fanfiction🔛خلاصه : «با ریتم آهنگ مجیک شاپ بخونین. ثانیه ی 54 تا دقیقه ی 1:44» 'this game you entered is weird. It will change your life. Are you sure you want to do this? Are you sure you want to do this? this game you entered is weird. It will change your l...