🤕Hellooo
منتظر نظرات
ووت ها
و کامنتای عالیتون
هستم
.
.
ال
🚫ممکنه توی بوک اتفاق های عجیبی بیفته که دهنتون وا بمونه اما این بوک لریه مطمئن باشید 🚫.
..
.امروز یکم اوضاع عجیبه , معمولا هیچ برده داری منو نمیخواد چون یکم .. خب زیادی لاغرم ,همینطور میگن من اصلا خشن هم نیستم
اونها برده ها و کارگرهایی رو میخوان که تا مرز جون کندن کار کنن
اما الان جان منو به دفترش صدا زد
جان بلیک بزرگترین فروشنده ی برده در غرب همیشه دوست داشت مثل کابوی ها بنظر بیاد , چکمه هاش , پالتوی بلند و بریزش , کلاه گاوچرونیش و صد البته سیبیلای بلندش که تا چونه اش اومده بود
اون هم زیادی میتونست عوضی باشه , هم میتونست خوب باشه , خصوصا وقتایی که سود زیادی میکرد و مست میشد
اینجا فقط چند نفر سواد دارن و بلطف آقای گاس پایک من تونستم خیلی چیزا یاد بگیرم , اون حسابدار قبلی اقای بلیک بود , پیرمرد مهربونی که یه گربه ی عوضی و یه پیپ ازش باقی موند
پشت در ایستادم و لباسمو مرتب کردم , خب این لباس راه راه برام گشاده و شلوارمو با ساسپندر به پشتم چسبوندم , یه نفس عمیق کشیدمو در زدم
صدای اقای بلیک بود که بهم اجازه داد برم تو
خدایا خواهش میکنم منو فراموش نکندر رو باز کردم و داخل اتاق شدم ,اتاق چوبی , با فقط یه میز و دوتا صندلی و کلی پرونده های کهنه که با نخ بزور بهم محکم شده بودن تا از لای پوشه ها بیرون نریزن
خب درسته اون خیلی پولدار و بزرگ بود اما , اصلا به دفتر کار اهمیت نمیداد , همونطور که به ما اهمیت نمیداد , هیچ کس ...اهمیت نمیداد
فقط قیافه ی اقای بلیک رو دیدم و مردی که روی صندلی پشت به من نشسته بود
سرمو پایین انداختم
:با من کاری داشتید آقا?:بیا جلوتر لویی
بدستور اقای بلیک جلو تر رفتم ,ولی سرم همچنان پایین بود
:این همونیه که میخواستین?
:اره خودشه , سرتو بلند کن پسر جوان
واو اون مرد صدای عجیب و مهربونی داشت , ولی ذهن من درگیر این بود که ,اون منو از کجا میشناخته که منو خواسته?
:در خدمتم آقا
اون مرد صندلیشو کامل سمت من چرخونده بود
لبخند کوچیکی گوشه ی لبش نشست:بیا جلو تر
نگاهی به اقای بلیک کردم وقتی سرشو تکون داد من تا یک قدمی اون مرد پیش رفتم
YOU ARE READING
LOST
Fanfiction❌COMPLETE❌ ژانر : اجتماعی 💕 ♣All i know is im "LOST" without you♠ _larrycouple _harrytop #1_larry #1_harry #1_Louis #1_onedirection and ...