Ch . 1

8.5K 698 495
                                    


🤕

Hellooo
منتظر نظرات
ووت ها
و کامنتای عالیتون
هستم
.
.
ال


🚫ممکنه توی بوک اتفاق های عجیبی بیفته که دهنتون وا بمونه اما این بوک لریه مطمئن باشید 🚫

.
.

.
.

امروز یکم اوضاع عجیبه , معمولا هیچ برده داری منو نمیخواد چون یکم .. خب زیادی لاغرم ,همینطور میگن من اصلا خشن هم نیستم

اونها برده ها و کارگرهایی رو میخوان که تا مرز جون کندن کار کنن

اما الان جان منو به دفترش صدا زد

جان بلیک بزرگترین فروشنده ی برده در غرب همیشه دوست داشت مثل کابوی ها بنظر بیاد , چکمه هاش , پالتوی بلند و بریزش , کلاه گاوچرونیش و صد البته سیبیلای بلندش که تا چونه اش اومده بود

اون هم زیادی میتونست عوضی باشه , هم میتونست خوب باشه , خصوصا وقتایی که سود زیادی میکرد و مست میشد

اینجا فقط چند نفر سواد دارن و بلطف آقای گاس پایک من تونستم خیلی چیزا یاد بگیرم , اون حسابدار قبلی اقای بلیک بود , پیرمرد مهربونی که یه گربه ی عوضی و یه پیپ ازش باقی موند

پشت در ایستادم و لباسمو مرتب کردم , خب این لباس راه راه برام گشاده و شلوارمو با ساسپندر به پشتم چسبوندم , یه نفس عمیق کشیدمو در زدم

صدای اقای بلیک بود که بهم اجازه داد برم تو
خدایا خواهش میکنم منو فراموش نکن

در رو باز کردم و داخل اتاق شدم ,اتاق چوبی , با فقط یه میز و دوتا صندلی و کلی پرونده های کهنه که با نخ بزور بهم محکم شده بودن تا از لای پوشه ها بیرون نریزن

خب درسته اون خیلی پولدار و بزرگ بود اما , اصلا به دفتر کار اهمیت نمیداد , همونطور که به ما اهمیت نمیداد , هیچ کس ...اهمیت نمیداد

فقط قیافه ی اقای بلیک رو دیدم و مردی که روی صندلی پشت به من نشسته بود

سرمو پایین انداختم
:با من کاری داشتید آقا?

:بیا جلوتر لویی

بدستور اقای بلیک جلو تر رفتم ,ولی سرم همچنان پایین بود

:این همونیه که میخواستین?

:اره خودشه , سرتو بلند کن پسر جوان

واو اون مرد صدای عجیب و مهربونی داشت , ولی ذهن من درگیر این بود که ,اون منو از کجا میشناخته که منو خواسته?

:در خدمتم آقا

اون مرد صندلیشو کامل سمت من چرخونده بود
لبخند کوچیکی گوشه ی لبش نشست

:بیا جلو تر

نگاهی به اقای بلیک کردم وقتی سرشو تکون داد من تا یک قدمی اون مرد پیش رفتم

LOSTWhere stories live. Discover now