LOST

CH . 43

VOTE 🌟

.
.

.
.

.
.

لویی به هیلیکوپتری که از روی پشت بوم خونه اش بلند شد نگاه کرد
نمیدونست چرا اما حس کرد تمام چیزی که تا امروز ساخته به یکباره سقوط کرد و حالا هیچی نداره

چند بار پلک زد و همونجور که اسمونو نگاه میکرد قطره های اشک از روی گونه اش سرازیر شدن

اصلا نمیدونست چند دقیقه اس مثل یه مجسمه اونجا خشکش زده ولی دیگه هلیکوپتری تو آسمون نبود

سرشو پایین انداخت و آب دهنشو قورت داد
حس دلشوره داشت ,ترس و میدونست هروقت چیزی رو از دست میداد این حس بهش دست میداد

در رو باز کرد و از پله ها پایین رفت
چی رو از دست داده?
یا شایدم کی!
اما هری که مال اون نبود , حتی پسرشم مال اون نیست

یاد گریه های ادی افتاد و بعد بطرز معجزه آسایی توسط هری اروم شدن و بطرز عجیب تری با خوشحالی از اینجا رفتن , معلوم نشد هری چی به ادوارد گفت که اون بچه راضی شد برگرده
شاید اون یه نیرویی داره که همه فرمانبردارش میشن!

نفس عمیقی کشید و حوله اشو برداشت و سمت حموم رفت , دوست داشت وان رو پر کنه و مدتی توش بمونه
پس همین کارو کرد , اون حتی وقتی زیاد فکر میکنه توی وان بخواب میره چون خواب همیشه بهترین راه فرار از افکاریه که ولت نمیکنن

................

اشتون دست لویی رو تکون داد و اونو از فکر بیرون اورد

:هی لو , از وقتی اومدیم تو رستوران تو یه کلمه هم حرف نزدی , حواست کجاست?

:چی سفارش دادی?

:استیک , گفتی خیلی گشنته , فصل جدید کجا منتقل شدی?

:عام ... ED.CO

اشتون سرشو تکون داد
:اونجا خیلی بزرگه , به بقیه ی کارات میرسی?

:دیگه مثل گذشته نیست , فقط روزای زوج میرم اونجا و عصر کاملا وقتم خالیه , روزای فرد هم بازرسی بقیه ی شرکت هارو دارم

اشتون سوتی کشید و به صندلی تکیه داد
:با این حساب بازم سرت شلوغه , ED . CO حتی دوتا از طراح های مارو هم برده , تو همه جا شعبه داره , چطوری انقدر سریع جلو میره?

:صاحبش استراتژی های خودشو داره

اشتون سرشو تکون داد و دیگه چیزی نگفت
وقتی سفارششون روی میز چیده شد مشغول خوردن نهار شدن

چند دقیقه بعد اشتون برگشت سر کارش و لویی برای تاییدیه ی چارت جدید کاریش سمت وزارت رفت

کارش زیاد طول نکشید و بعد از چندتا امضا و حکم جدید فصل جدید مالی  تمام اسنادی که تا امروز برای بقیه شرکت ها انجام داده بود رو تحویل داد و بعد سمت خونه براه افتاد