Ch . 6

2.4K 492 314
                                    

.
.
.
.
.
.
.

جرات نداشتم حتی از زیر پتو برم بیرون و فرار کنم , لعنتی چرا باید شلوارمو در میاوردم!

حس کردم همه ی بدبختیام یکجا بغض شدن و به گلوم فشار اوردن
من حق یه خواب خوب رو داشتم

با اون لباس عجیب و غریبش کنار تخت ایستاد
و من مثل احمق هایی که فکر میکنن پتو یه محافظه اونو تا چونه ام بالا اوردم
حس میکردم پلکاشو بزور باز گذاشته , شاید اونم خوابش میاد ولی تا منو اذیت نکنه بهش رسیدگی نمیکنه

:این تخت استوارته , جایی که یه زن فوق العاده باهاش همبستر بود ,حالا که به این اوضاع فکر میکنم میبینم مرگ انتخاب درستی داشت , اون نباید با یه عوضی زندگی میکرد

سرمو بیشتر پایین بردم خدا میدونه با چه روشی میخاد عقده های روابط خانوادگیشو رو من بدبخت خالی کنه

:چیه , زبونتو موش خورده?

:ما ...مادرتون تو بهشت هستن , لطفا کاری نکن که با دیدنش ازتون ناامید بشن

نمیدونم چی باید بگم , فقط میخام این غول بی شاخ و دم دست از سرم برداره

:ناامید? میدونی چیه! من خودمم از خودم ناامیدم

:پس چرا با جدیت درس میخوندین?

با تغییر حالت صورتش به گوه خوردن افتادم چرا من دهنمو نمیبندم!

:تو زیادی دقت میکنی , اره من به درسام اهمیت میدم , چون اهداف خودمو دارم

:پس از خودت ناامید نیستی

:تو فقط یه برده ی زیر خوابی , فکر میکنی با این گنده گنده حرف زدنات , نشون دادن تواناییات به کجا میرسی? یه دیک بهتر!?

خواستم حرف بزنم که سریع دستشو بالا اورد
:نمیخوام حرفای قبلتو تکرار کنی

دهنشو کج کرد و ادامو دراورد
:ما بَرده ایم ما مجبوریم ,حق انتخاب نداریم بلا بلا بلا

زانوشو روی تخت گذاشت و یقه امو گرفت
کم مونده بود پتو از روم کنار بره ک با دستمو یه گوشه اشو سفت گرفتم

خواست چیزی بگه اما وقتی دید بجای اینکه جلوی خفه شدنمو بگیرم , سفت پتو رو چسبیدم اخماش تو هم رفت

دستاشو از یقه ام برداشت
:چی قایم کردی?

:م م من? چی ,هیچی !

:هه

محکم لبه ی پتو رو گرفت و کشیدش
حتی خودمو روی پتو انداخته بودم اما , نمیدونم اینهمه قدرت کجای اون عوضی جمع شده بود

وقتی پاهام بیرون افتادن سریع جمعشون کردم زیر لباسم
دیگه از این بدتر نمیشه , فقط همینو کم داشتم ,دادن سوژه دست هری استایلز

:اوووو, پس شبا اینجوری میری بغلش? پاهاتو دراز کن

دستامو دور پاهام پیچیدم و سرمو رو زانوهام گرفتم

LOSTWhere stories live. Discover now