VOTE.
.داخل دفترم مثل همیشه مشغول کارام بودم که چارلی وارد اتاقم شد
:سلام قربان , باید یه چیزی رو نشونتون بدم
سرمو تکون دادمو چارلی اومد کنار میز کارم
تبلتشو رو میز گذاشت و یه سایت خبری رو باز کرد
عکس من و لویی وقتی از رستوران بیرون میومدیم رو اونجا داشت و چندتا مطلب دیگه که اصلا برام مهم نبودن:خب?
:عا... نمیخواین با مورگان ...
:این عکس واقعیه چارلی , تازه دیشبو جا انداختن , چیز دیگه ایم هست ?
:یعنی شما و اقای تاملینسون ..!
:میتونی بری به کارت برسی , و به میشل هم بگو بیاد اینجا
:چ...بله قربان
چارلی بیچاره , سمت در رفت که صداش کردمو تبلتشو بالا گرفتم , برگشت , تبلتشو ورداشت و با همون قیافه ی هنگش از اتاق بیرون رفت
گوشیمو ورداشتم و برای لویی یه پیام فرستادم
ME
دیشب از ما عکس هایی منتشر شده که مربوط به قرار اولمونه , من مشکلی ندارم اگه همه بدونن تو با منی .
راستش دوست نداشتم کاری رو تنهایی انجام بدم که به اونم مربوط میشه , اونم حق داره که نظرشو بگه شاید دوست نداره فعلا کسی از رابطه ی ما با خبر بشه
LOU
سلام هری , شرکتت انقدر خلوته که داری پیام میدی?
البته که من مشکلی ندارم , مراقب خودت باش ,نهار میبینمتابروهامو بالا انداختم
یه جورایی انگار فقط تو پیام دادن جرات پیدا میکنه ,وقتی رو به رومه اون زیادی خجالت میکشه , گاهی فکر میکنم هنوز ... 16 سالشهتق تق
:بیا تو میشل
میشل وارد اتاقم شد و درو بست
:صبح بخیر اقای استایلز , من و خواسته بودین ?:از بخش امار تمام سرفصل های بورس و شاخص سهام این چند ساعت و میخوام
:چشم قربان
میشل رو صندلی نشست و با لپتاپش شروع کرد به انجام کاری که بهش گفتم
بعد یک ساعت لپ تاپو رو میزم گذاشت
YOU ARE READING
LOST
Fanfiction❌COMPLETE❌ ژانر : اجتماعی 💕 ♣All i know is im "LOST" without you♠ _larrycouple _harrytop #1_larry #1_harry #1_Louis #1_onedirection and ...