CH . 52

2.1K 436 476
                                    


VOTE

.
.

داخل دفترم مثل همیشه مشغول کارام بودم که چارلی وارد اتاقم شد

:سلام قربان , باید یه چیزی رو نشونتون بدم

سرمو تکون دادمو چارلی اومد کنار میز کارم

تبلتشو رو میز گذاشت و یه سایت خبری رو باز کرد
عکس من و لویی وقتی از رستوران بیرون میومدیم رو اونجا داشت و چندتا مطلب دیگه که اصلا برام مهم نبودن

:خب?

:عا... نمیخواین با مورگان ...

:این عکس واقعیه چارلی , تازه دیشبو جا انداختن , چیز دیگه ایم هست ?

:یعنی شما و اقای تاملینسون ..!

:میتونی بری به کارت برسی , و به میشل هم بگو بیاد اینجا

:چ...بله قربان

چارلی بیچاره , سمت در رفت که صداش کردمو تبلتشو بالا گرفتم , برگشت , تبلتشو ورداشت و با همون قیافه ی هنگش از اتاق بیرون رفت

گوشیمو ورداشتم و برای لویی یه پیام فرستادم

ME

دیشب از ما عکس هایی منتشر شده که مربوط به قرار اولمونه , من مشکلی ندارم اگه همه بدونن تو با منی .

راستش دوست نداشتم کاری رو تنهایی انجام بدم که به اونم مربوط میشه , اونم حق داره که نظرشو بگه شاید دوست نداره فعلا کسی از رابطه ی ما با خبر بشه

LOU

سلام هری , شرکتت انقدر خلوته که داری پیام میدی?
البته که من مشکلی ندارم , مراقب خودت باش ,نهار میبینمت

ابروهامو بالا انداختم
یه جورایی انگار فقط تو پیام دادن جرات پیدا میکنه ,وقتی رو به رومه اون زیادی خجالت میکشه , گاهی فکر میکنم هنوز ... 16 سالشه

تق تق

:بیا تو میشل

میشل وارد اتاقم شد و درو بست
:صبح بخیر اقای استایلز , من و خواسته بودین ?

:از بخش امار تمام سرفصل های بورس و شاخص سهام این چند ساعت و میخوام

:چشم قربان

میشل رو صندلی نشست و با لپتاپش شروع کرد به انجام کاری که بهش گفتم

بعد یک ساعت لپ تاپو رو میزم گذاشت

LOSTWhere stories live. Discover now