VOTE 🌟
.
.
.
.I don't know the success mystery, but the failure mystery is to satisfy everybody.
من رمز پیروزی را نمیدانم، ولی رمز شکست این است که سعی کنی همه را راضی کنی.
.
.
.
.
.💚💙💚💙💚💙💚💙💚
لویی با تکون هایی که میخورد کم کم از خواب بیدار شد
:آقای تاملینسون?
لویی پلکاشو مالید و لبخند خجالت زده ای به دستیار هری اقای رادفورد زد
:اوه ببخشید ,من اصلا متوجه نشدم کی خوابم برد
رادفورد خندید و دستشو تکون داد
:مشگلی نیست ما رسیدیم فرودگاه بهتره سریعتر سوار شیدلویی با تعجب به اطرافش نگاه کرد
:اوه من حتی اقای مکول رو ندیدمرادفورد کمی متعجب شد اما با خودش فکر کرد شاید لویی میخواسته ازش خداحافظی کنه!
:اشکالی نداره , لطفا از این طرف
لویی گوشیش رو از کنار باک مشروب ها برداشت و کیفشو دست دیگه اش گرعت
از ماشین پیاده شد و همراه رادفورد وارد سالن فرودگاه شدتو مسیر قفل گوشیشو باز کرد تا زمان رو ببینه ولی دیدن صورت اشتون که پنج میس کال ازش داشت زمان رو از یادش برد
:اوه خدای بزرگ , چطور متوجه صدای گوشیم نشدم
رادفورد کنار لویی ایستاد
:لطفا مدارکتونو تحویل بدید بعد پرواز به تلفنتون رسیدگی کنیدلویی گوشیشو توی جیبش گذاشت و با تردید مدارک پروازشو تحویل داد
بعد چند دقیقه داخل هواپیما, وارد بخش وی عای پی شد
پرده رو کنار زد تا جاشو پیدا کنه کنار صندلیش ایستاد و کیفشو بالا جا داد خواست بشینه که حس کرد دیگه نفس نمیکشهاین خیلی شوکه کننده بود اون اینجا چیکار میکرد
حس عجیبی تو قفسه ی سینه اش بود و ضربان قلبش بالا رفت
از ترس!نمیدونست ولی این افکار اشفته و واکنش های عجیب بدنش باعث شد برای چند دقیقه به اون مرد بلند قد با پالتوی مشکیش زل بزنه
هری پوزخندی زد ,ابروشو بالا برد
:نمیخوای بشینی اقای تاملینسون!
از قصد آقاشو با لحن بدی ادا کرد
شاید کل عمرش منتظر بود که بازم این پسر رو دست بندازه
و در کمال تعجب بیشتر از تمام تفریحات میلیاردیش ازش لذت ببرهلویی گلوشو صاف کرد و روی صنددی کنار هری نشست
:وقت بخیر اقای استایلز
هری دوباره توجهشو به کتابی که داشت میخوند داد
:باعث تاسفه , انقدر سرم شلوغه که نمیدونستم تاملینسون خودمون مدیر مالی لس انجلس شده
YOU ARE READING
LOST
Fanfiction❌COMPLETE❌ ژانر : اجتماعی 💕 ♣All i know is im "LOST" without you♠ _larrycouple _harrytop #1_larry #1_harry #1_Louis #1_onedirection and ...