CH . 33

1.9K 467 537
                                    


VOTE 🌟
.
.
.
.

I don't know the success mystery, but the failure mystery is to satisfy everybody.

من رمز پیروزی را نمیدانم، ولی رمز شکست این است که سعی کنی همه را راضی کنی.

.
.
.
.
.

💚💙💚💙💚💙💚💙💚

لویی با تکون هایی که میخورد کم کم از خواب بیدار شد

:آقای تاملینسون?

لویی پلکاشو مالید و لبخند خجالت زده ای به دستیار هری اقای رادفورد  زد

:اوه ببخشید ,من اصلا متوجه نشدم کی خوابم برد

رادفورد خندید و دستشو تکون داد
:مشگلی نیست ما رسیدیم فرودگاه بهتره سریعتر سوار شید

لویی با تعجب به اطرافش نگاه کرد
:اوه من حتی اقای مکول رو ندیدم

رادفورد کمی متعجب شد اما با خودش فکر کرد شاید لویی میخواسته ازش خداحافظی کنه!

:اشکالی نداره , لطفا از این طرف

لویی گوشیش رو از کنار باک مشروب ها برداشت و کیفشو دست دیگه اش گرعت
از ماشین پیاده شد و همراه رادفورد وارد سالن فرودگاه شد

تو مسیر قفل گوشیشو باز کرد تا زمان رو ببینه ولی دیدن صورت اشتون که پنج میس کال ازش داشت زمان رو از یادش برد

:اوه خدای بزرگ , چطور متوجه صدای گوشیم نشدم

رادفورد کنار لویی ایستاد
:لطفا مدارکتونو تحویل بدید بعد پرواز به تلفنتون رسیدگی کنید

لویی گوشیشو توی جیبش گذاشت و با تردید مدارک پروازشو تحویل داد

بعد چند دقیقه داخل هواپیما, وارد بخش وی عای پی شد
پرده رو کنار زد تا جاشو پیدا کنه کنار صندلیش ایستاد و کیفشو بالا جا داد خواست بشینه که حس کرد دیگه نفس نمیکشه

این خیلی شوکه کننده بود اون اینجا چیکار میکرد
حس عجیبی تو قفسه ی سینه اش بود و ضربان قلبش بالا رفت
از ترس!

نمیدونست ولی این افکار اشفته و واکنش های عجیب بدنش باعث شد برای چند دقیقه به اون مرد بلند قد با پالتوی مشکیش زل بزنه

هری پوزخندی زد ,ابروشو بالا برد

:نمیخوای بشینی اقای  تاملینسون!

از قصد آقاشو با لحن بدی ادا کرد
شاید کل عمرش منتظر بود که بازم این پسر رو دست بندازه
و در کمال تعجب بیشتر از تمام تفریحات میلیاردیش ازش لذت ببره

لویی گلوشو صاف کرد و روی صنددی کنار هری نشست

:وقت بخیر اقای استایلز

هری دوباره توجهشو به کتابی که داشت میخوند داد

:باعث تاسفه , انقدر سرم شلوغه که نمیدونستم تاملینسون خودمون مدیر مالی لس انجلس شده

LOSTWhere stories live. Discover now