CH . 25

1.9K 457 481
                                    

Vote 🌟
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.

لویی از تاکسی پیاده شد

:برای شام برگرد باشه?

لویی به زین که قرار بود یه کاری انجام بده و از تاکسی پیاده نشد گفت

:باشه لو ... سریع برمیگردم

:مراقب خودت باش

زین سرشو تکون داد و در رو بست و تاکسی براهش ادامه داد

لویی در اهنی خونه رو هل داد و بعد جلوی در اصلی ایستاد
وقتی به در ضربه زد جورج در رو باز کرد

:سلام

جورج با تعجب نگاهی به لویی کرد که قصد داشت بیاد داخل خونه

:شما?

:من لویی هستم مهمونم اینجا میشه بذاری بیام تو!

:ببخشید من قبلا ندیده بودمتون

لویی سرشو تکون داد و وارد خونه شد بدون توجه به نگاه های کنجکاو جورج
از پله ها بالا رفت و سمت اتاق استوارت رفت

در زد و دستگیره رو چرخوند
وقتی دید هیچکس رو تخت نیست نگاهی به اطراف کرد ولی هیچ کس تو اتاق نبود

از اتاق بیرون رفت و وارد اتاق خودش شد
با دیدن گلدون کرانکی زد رو پیشونیش

:کاملا از یادم رفته بود ,نکنه خراب بشه ! ...الان آب میخواد ?

سریع گلدون رو بغل کرد و سمت همکف یکی یکی پله هارو دوید

جورج دیگه دم در نبود
پس سمت آشپزخونه رفت تا شاید یکی رو اونجا پیدا کنه

وقتی دختری که داشت آشپزی  می کرد رو  دید با لبخند بهش نزدیک شد

:سلام

:سلام , تو لویی هستی درسته?

:اوم اره

:میدونی من اصلا ندیدمت اینجا غذا بخوری

:عام خواب بودم ... رفتم بیرون و میدونی

:اوهوم

:عام ... درمورد گلها چیزی میدونی...?

:جسیکا و اینکه با گلدونت مشکلی داری?

:راستش نمیدونم باید بهش آب بدم یا نه

جسیکا دستاشو با پیشبندش پاک کرد و سمت لویی حرکت کرد

:بنظرم اب لازم داره ولی من نمیدونم این چه گلیه

:باشه اقای کرانکی گفت اسپری ... یعنی با اسپری باید آب بپاشم رو برگاش?

:راستش من هیچی نمیدونم !

جسیکا با حالت ناامیدی دستاشو بالا اورد
:باید شام درست کنم آقا قراره برن بیرون

:خو...خونه اس?

LOSTWhere stories live. Discover now