END of S1 .58

3.5K 471 809
                                    

VOTE

🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟


خب فردا تولد لویی تاملینسونه , امیدوارم با هشتگ های هماهنگ تولدشو ترند کنید
لاو یو گایز

..............

یک ماه بعد

هری گوشیشو برداشت
: ... هی لویی? .... اره امروز میاد , نه من دارم میام خونه ....... باشه , لاو یو .... بای

تلفن رو تو جیبش گذاشت و سوار ماشین شد
بعد چند دقیقه به خونه رسید و ماشینش و داخل پارکینگ پارک کرد

وارد خونه شد که لویی رو روی مبل دید
:هی لاو ...

لویی از جاش بلند شد و سمت هری رفت کوتاه بغلش کرد

:هی ... باید بریم استقبالش?

:میخوای باهام بیای?

لویی سرشو تکون داد
:فکر کنم هرچه زودتر ببینمش استرسم کمتر میشه

هری لبای لویی رو بوسید و ازش فاصله گرفت
:همه چی خوب پیش میره من حسش میکنم

لویی لبخندی زد و رو مبل نشست , هری از پله ها بالا رفت تا لباساشو عوض کنه , وقتی برگشت یه تی شرت مشکی و یه گرمکن نایک پاش بود

سمت اشپزخونه رفت
:چیزی میخوری?

:نه ممنون , ادی شب ساعت ۸ برمیگرده هواپیما کی فرود میاد ?

:ساعت ۶ , نگران نباش قبل اینکه ادی برگرده خونه ایم

هری از آشپزخونه بیرون اومد و روی زمین پایین مبل کنار لویی نشست
اروم رو پاش کوبید تا لویی اونجا بشینه
لویی هم اروم از رو مبل خودشو پایین کشید و رو پای هری نشست

هری دستاشو دور لویی حلقه کرد و اونو بخودش چسبوند

:تو زندگیم فقط یه چیز باارزش بود و اونو بدست اوردم ... خانواده , چیزی که همیشه میخواستمش و با بودن تو و ادی , هیچی لازم ندارم ... پس نترس ,نگران هم نباش استوارت همه چیز و درک میکنه ما همگی بزرگ شدیم لاو ... از چیزی خجالت نکش

لویی سرشو تکون داد و چشماشو بست
:بعدا یادم بنداز تورو به ناسا معرفی کنم

:چطور مگه?

:بعنوان منبع آرامش ناشناخته

هری لبخندی زد و سر لویی رو بوسید
:نخوابیا ... باید بریم حموم

لویی سرشو بلند کرد
:خب برو

LOSTWhere stories live. Discover now