🌟VOTE🔫
.
.
.
.
Thanx
.
.
.
.
.
.
.
.
.لویی رو به روی هری نشست
:چه اتفاقی افتاد? چرا ..چرا فقط
هری اخم کرد و از جاش بلند شد
:چی دیدی?
:فقط , زل زده بودی و مثل کسی که خوابه نفس میکشیدی ... عام انقد پلک نزدی که چشمات پر اشک شد من فکر کردم سکته کردی خیلی ترسیدم
هری با حالت آشفته ای دستشو تو موهاش برد و موهاشو بهم ریخت
:ه..هری چی دیدی رو فراموش کن , اگه بفهمم چیزی به کسی گفتی ...
لویی از جاش بلند شد و دستاشو تو هوا برد دور خودش میچرخید
:چی داری میگی هری! اون چی بود? تو فردا افتتاحیه داری باید بری دکتر شاید رگ قلبت گرفته نه? این یه جور سکته اس!?
هری لویی رو سفت گرفت و متوقفش کرد
:بس کن , اونیکه الان سکته میکنه تویی ,این به تو هیچ ربطی نداره ازت میخوام فقط از اتاقم بری بیرون و فراموش کنی چی دیدی ,میتونی این کارو بکنی?لویی نگاهی به هری کرد
اون داد نمیزد , دستور هم نمیداد ,این یه درخواست بود
لویی به ناچار سرشو تکون داد:باید حرف بزنی
:قول میدم به کسی چیزی نگم ولی ... باید بهم بگی این چیه
:این مشکل منه چرا سرتو تو کاری که بهت ربط نداره میکنی?
:من نخواستم ببینم که ,حالا که دیدم بگو چیه , تو با گفتنش ذهن منو اروم کن ,منم با نگفتنش به بقیه ذهن تورو اروم میکنم
لویی دستشو برا توافق بیرون اورد و رو به روی هری گرفت
هری چشماشو چرخوند
:ببین من برات میگم ,ولی بعدش نه سوال میپرسی نه حرف اضافه ای نیزنی و قول میدی بکسی نگی:من قول دادم
هری شونه های لویی رو ول کرد و برگشت رو تختش نشست
:وقتی عصبی یا ناراحتم یه هو به یه جایی خیره میشم و بعد نمیفهمم که دور و برم چه اتفاقی میفته
لویی دهنش مثل یه O باز مونده بود ,هیچ درکی از این نداشت چطوری یه ادم یه هو از فضایی که توشه بیرون میره!
:این خیلی عجیبه
:خیلی خب حالا برو بیرون ما دوست نیستیم که بشینیم راجع به بدبختیای همدیگه درد و دل کنیم
لویی دستاشو بالا برد
:خیلی خب , فقط فردا افتتاحیه داری بهتره یکی باهات باشه که از بیماریت خبر داره و بعد بهش بگو حتما تکونت بده
:داری منو دست میندازی?
لویی شونه هاشو بالا انداخت
:نهههه! ما که دوست نیستیم پس فردا هم اقای استایلز رو برمیگردونم
YOU ARE READING
LOST
Fanfiction❌COMPLETE❌ ژانر : اجتماعی 💕 ♣All i know is im "LOST" without you♠ _larrycouple _harrytop #1_larry #1_harry #1_Louis #1_onedirection and ...