CH . 23

1.9K 473 380
                                    

.
.
.
👉VOTE⭐
.
.
.
.
.
.
.

استوارت با هیجان به تمام داستان لویی گوش کرد , تمام اتفاقایی که وقت نبودنش تو امارتش اتفاق افتاده از خیانتای اقای همبر و تنبلی کارگرا و حتی طولانی بودن مسیر نیویورک

:خب ...زین درست میگم?

زین سرشو تکون داد
:اره درسته

:تو مثل لویی میخوای بری دانشگاه ?

:اره من میخوام وکیل بشم

استوارت دستشو رو پشت لویی کشید و نگاهی به لویی که روی تخت کنار استوارت نشسته بود کرد

:بهم نمیگه چه رشته ای رو انتخاب کرده , حدس تو چیه زین?

:عام... واقعا نمیدونم ولی ممکنه به ریاضی ربط داشته باشه ,اون عاشق ریاضیه

استوارت سرشو تکون داد و مشتاقانه به چشمای لویی نگاه کرد

:ولی من هنوز ناراحتم

:میدونی که تو زمان سختی بودی لویی , تو داشتی امتحان میدادی و حتی ممکن بود رو انتخاب رشته و دانشگاهتم تاثیر بذاره , من نمیتونستم بگم بیمارم

:ولی تو مهم تری

:دقیقا بخاطر همین بهت نگفتم

لویی بلند زد زیر خنده
:یکی اینجا خیلی از خودش ممنونه

:واقعیته

زین سرفه ی ساختگی کرد و از جاش بلند شد
:عام ... ما تقریبا دو روزه درست حسابی نخوابیدیم بهتره بریم یکم دوش بگیریمو استراحت کنیم نه?

دست لویی رو گرفت و سعی داشت اونو با خودش ببره ولی منتظر موند تا استوارت اجازه بده

استوارت سرشو تکون داد
:لطفا راحت باشین , اتاق های کناری همه خالی هستن از سرویس هاشون میتونین استفاده کنین

:ممنونم اقای استایلز

زین خواست دست لویی رو بکشه ولی لویی اونو متوقف کرد
:تو برو زین من الان میام

دستشو رو دست زین گذاشت و اونو از خودش جدا کرد
زین نگاهی به دستش انداخت و بعد سرشو تکون داد

:باشه من یکی از اتاق هارو انتخاب میکنم

لویی منتظر موند تا زین از اتاق بره بیرون
سمت استوارت چرخید و صورتشو تو دستاش گرفت

:فکر میکردم جذابیتت و با اون دارو ها از بین ببری

استوارت لبخندی زد و دستشو رو دست لویی گذاشت
:از بین نرفته مگه?

لویی سرشو تکون داد ولی ارتباط چشمشیو از بین نبرد
انگشتشو رو گونه ی شیو شده ی استوارت کشید

سرشو خم کرد و لبای استوارت رو بوسید ,خیلی اروم خیلی دل تنگ

..................

LOSTWhere stories live. Discover now