S2 . CH2

1.2K 326 233
                                    

VOTE 🌟

&

COMMENT IF YOU WANT ✍

❌به قسمت قبل بریدو اول چپتر خلاصه ی فصل یک و نوشتم
امیدوارم کمک کنه یادتون بیاد لاو یو گایز , ال ❌

※※※※※※※※※※※※※※

لویی روی صندلی داخل سالن خوابش برده بود تا اینکه یکی تکون داد

:هری?

کمی پلک زد و با دیدن ادی دستاشو روی پلکاش کشید

وقتی به جلو خم شد تا دستهای ادی رو بگیره فهمید مدت زیادی روی اون صندلی خوابش برده و کمرش خشک شده بود

:عاخ , لعنتی

: language dada

لویی زد زیر خنده

:متاسفم , فقط این زیادی درد گرفت , ساعت چنده بیبی?

:اووم نگاه نکردم ولی من خوابیده بودم و بخاطر تشنگی اومدم پایین , کاش مثل ددی بزرگ بودم و بغلت میکردم تا ببرمت روی تختت تا بخوابی , متاسفم که فقط تونستم بیدارت کنم دادا

لویی گونه ی ادی رو بوسید و از جاش بلند شد

:پاک یادم رفتم برات بطری رو پر کنم و بذارم کنار تختت

:ددی برنگشته نه ?

لویی ساعت و نگاه کرد , چهار و ۳۰ دقیقه ی صبح بود و لویی نمیتونست دلشوره اشو کنترل کنه اما کاری از دستش بر نمیومد

:نه نیومده

:عمو متی هم ازش خبری نداشت ?

:هیچ کس خبری نداشت , همه رو هم نگران کردم امیدوارم زودتر یه خبری بهمون بده

لیوان و دست ادی داد و به کانتر تکیه زد

:پس بیا با هم بخوابیم دادا , وقتی خورشید بیاد بیرون ددی هم میاد

لویی سرشو تکون داد و ادی رو بغل کرد تا اونو برای خواب به اتاقش ببره
روی تخت کنار ادی دراز کشید و موهاشو نوازش کرد تا اینکه توی زمانی نامعلوم دیگه نفهمید چطور آفتاب صبح پاهاشو لمس کرد و مجبورش کرد از خواب بیدار بشه

سریع روی تخت نشست و با دیدن ساعت ۸ و ۵ دقیقه با وحشت پتو رو کنار زد

:ادی , ادی خدای من دیر شده

ادی بسختی پلکاشو از هم وا کرد و با موهایی که توهم رفته بودن به لویی نگاه کرد

:دادا ! امروز ... تعطیله

و دوباره سرشو روی بالشت گذاشت و خوابش برد
لویی کمی فکر کرد , خودش امروز بازرسی نداره
اما ادی چرا مدرسه نمیره !

:ادی ? امروز که تعطیل نیست .... ادی عزیزم پاشو

:دا ... دا , مدرسه رو تعمیر میکنن

LOSTWhere stories live. Discover now