👉VOTE⭐
.
.
.
.
.
.
.
.
.روزها و هفته ها بسرعت میگذشتن
اوایل خیلی به این دقت میشد که هر کاری که میکنه
هرنمره ای که به دانشگاه رفتنش کمک میکنه رو به استوارت گزارش بدهاما کم کم وقتش اونقدر کم شد که گاهی نمیتونست جواب نامه های استوارت رو بده
یه کار پاره وقت تو دفتر روزنامه پیدا کرده بود و اکثر وقتشو یا با متئو میگذروند یا با هم کلاسیهاشدرس خوندن براش از نفس کشیدن مهم تر شده بود
داشت تمام تلاششو برای یه اینده ی عالی میکردمتئو از دانشگاه بیرون اومد درست سر ساعت و لویی اینو میدونست که متئو هیچ وقت زیر قولش نمیزنه
:هی مت
:هی لو ... ببخشید اگه معطل شدی
لویی دستشو از جیب شلوارش بیرون اورد
برعکس چیزی که انتظار میرفت لویی توی شهر تیپ مورد علاقه اشو پیدا کرده بودلباسای گشاد و شلوار های جذب
:کجا میرفتی?
لویی لبخندی زد
:راستش هنوز عادت نکردم که تو خونه تلفن هست و میشه ازش استفاده کرد , داشتم میرفتم پستمتیو بلند خندید
:ماه قبل که اقای استایلز اومد اینجا خیلی خوشحال بودی ,کاش بازم برگردهلویی نگاهی به کفشاش انداخت
:یه چیزی درست نبود ,نمیدونم ولی ... حس خوبی ندارممتیو دستشو رو شونه ی لویی انداخت و سمت کافی شاپ اونطرف خیابون هلش داد
:مثبت فکر کن , همه چی مثبت میشه
لویی گوشه ی لبشو به مسخره بالا داد و ابروشو بالا برد
:همینجوری وکیل شدی?
:تقریبا و پلاس شانس !
:تو به شانس اعتقاد داری?
:من اسمشو میذارم شانس ,خیلیا بهش میگن سرنوشت خیلیام میگن طرح خدا
:پس من اسمشو میذارم استوارت
:آههه , اگه یکی اندازه ی که تو به اقای استایلز اهمیت میدی ,به من اهمیت میداد الان یه قاضی ایالتی بودم
لویی سرشو عقب برد بلند قهقه زد
:بجنب بریم من کل روزو وقت ندارم , باید برم خونه ی زین کتاب هاشو بیارم:همون پسر اسیاییه?
:اره
متئو سرشو تکون داد
:شب زود برگردلویی چشماشو چرخوند و در کافه رو باز کرد
:من فقط میرم کتابا رو بگیرممتئو سرشو خم کرد و یه دستشو پشت کمزش و دست دیگه اش داخل رو به لویی نشون داد
:شما بفرمایید
لویی سرشو تکون داد و لبخند زد وارد کافه شد و متئو هم دنبالش اومد
YOU ARE READING
LOST
Fanfiction❌COMPLETE❌ ژانر : اجتماعی 💕 ♣All i know is im "LOST" without you♠ _larrycouple _harrytop #1_larry #1_harry #1_Louis #1_onedirection and ...