.
.
.
.
.
.
.
.
.
.وقتی وارد اتاق شدم اقای استایلز با لبخندش منو کنار خودش فراخوند
کنارش روی تخت نشستم:میترسی بگی کی تورو زده?
:راستش , ... من فقط خوردم زمین
:خب احتمالا زیاد غلت خوردی چون هر جایی از بدنتو یه جا کوبیدی!
سرمو پایین انداختم , چقدر سخته چیزی که زیادی واضحه رو بخوای پنهان کنی
ولی به اینکه اون پسرا قراره فردام منو بزنن فکر میکنم و مزخرف بودن این شرایط رو به کتک خوردن فردا ترجیح میدمدستشو روی سرم کشید
:بعد نهار برو پیش الیوتیادم اومد قبلا هم این اسمو شنیدم , اها اون دختره ی اشغال گفت
:الیوت?
:یکی از خدمتکار هاست , تقریبا پزشکه
:چشم آقا
:تو پسرم رو دیدی?
:پ ... پسر , بله
:معلومه که دیدیش , هروقت دیدیش فقط از کنارش رد شو و اگه کاری کرد , بهم بگو , فهمیدی?
:بله آقا
اقای استایلز دستشو دور شونه ام انداخت و منو بغل کرد
اون حس ارامش و اطمینان داره
شاید چون قدرت ,ثروت ... چیزایی هستن که وقتی داریشون همه کاری میتونی بکنی...........
بعد اینکه لباس های اقای استایلز رو مرتب کردم و بوت هاشو برق انداختم
رفتم سراغ کتاب هایی که اقای شوله بهم داد ,دیروز کاملا درگیر یادگیری بخش های مختلف مزرعه بودمفلسفه و هنر , حساب هایی جدید در احتمالات , افکار
عناوین کتاب هایی بود که داشتم بهشون نگاه میکردم
قطر کتاب ها منو نمیترسوند , اونها دنیای شیرینی بودن که من عاشق جست و جو درونشون بودم.
.
.صدایی نامفهوم منو از دنیای پوچی بیرون کشید
:لویی ? ... لویی?
اون صدای خانوم امیلیا بود که داشت به در ضربه میزد و منو صدا میکرد
سرمو از روی کتابا برداشتم و اب دهنمو که روی گونه ام ریخته بود با پشت دست پاک کردموقتی در رو باز کردم امیلیا بهم خندید
:روی هرچی خوابیدی , روی صورتت نقش بسته:ببخشید
:اشکالی نداره ,اقای استایلز رفتن سرکشی مزرعه اشون , گفتن سر ساعت بیام بهت بگم بری و به اسبا رسیدگی کنی
:چشم , الان اینها رو جمع میکنمو میرم , فقط وسایلشون کجاست ?
:اونجا اقای کرانکی بهت همه چیو نشون میده ,فقط اگه بهت نگفت ,اینو بدون به اسب سفید تو انبار دست نزن , مال پسر اقای استایلزه
YOU ARE READING
LOST
Fanfiction❌COMPLETE❌ ژانر : اجتماعی 💕 ♣All i know is im "LOST" without you♠ _larrycouple _harrytop #1_larry #1_harry #1_Louis #1_onedirection and ...