CH . 48

2K 466 511
                                    

VOTE 🌟

.
.

.
.

.
.

دستمو رو موهای اد کشیدم , اروم خوابیده بود , نگاهی به ساعت کردم , ۳و ۴۷ دقیقه بود

انقدر فکرم درگیر بود که هنوزم خوابم نمیبره
نمیدونم ترسیدم یا نگرانم , چون هیچ وقت تو زندگیم نترسیدم , این حس برام عجیبه

خبرنگارا و شایعاتشون اصلا برام مهم نیست
چیزی که حس عجیبی بهش دارم , ادوارده
اگه من واقعا به لویی بگم که میخوام باهاش قرار بذارم , اونم مثل جوونی خودم میشه ? اونم ازم متنفر میشه!
بازم لویی زجر میکشه? بازم اونو مقصر میدونن !

واقعا نمیدونم , شاید بهتر باشه همراه ادوارد زندگیمو از بقیه جدا کنم , شاید باید به خودم یه شانس بدم و با لویی باشم ... شاید !

روی تخت دراز کشیدم و به سقف خیره شدم
شاید باید قرص خواب بخورم

..............

همینکه خواست در اتاقشو باز کنه مورگان صداش زد
سمت مورگان چرخید تا ببینه اون مرد چی میخواد

:چی شده مورگان ?

:اقای مالک رو ملاقات کردم , گفتن بابت اینکه بند های قرار داد و نقض کردیم شکایت میکنه

:یعنی تو قرار داد بندی هست که من بی خبرم?

:منظورش فسخ قرار داد قبل از اتمام دوره ی کاریشه

هری در اتاقشو باز کرد و رفت داخل و مورگان هم پشت سرش رفت

:مهم نیست , همه تابع قانون پرداخت غرامت میشن , دیگه?

:اوم , واقعا از پاپ هایی که دیروز عکس گرفتن شکایت میکنید ? میدنید که سهامتونو پایین میاره

:اگه فقط یه تهدید تو خالی باشم , باعث میشه اونا بی پروا تر بشن , پس اره همه کاری که لازمه رو انجام بده و اگه دیدی چززی به ضررمونه با این طرز فکر که فرصت دوباره بهشون میدم برو جلو ,من نباید اینارو بهت بگم این شغل و وظیفه ی توعه مورگان

:بله قربان , فعلا اگه امری ندارید

هری سرشو تکون داد و با رفتن مورگان روی صندلیش نشست
سری توی سایت های امار زد تا روند رشد سهامشو ببینه اما ذهنش کاملا با اسم لویی در نبرد بود

نه میذاشت بخوابه نه میذاشت کار کنه
با خودش فکر کرد و میدونست قبلا اینطور نبوده
شاید زمانش رسیده که بجای جون کندن تو بازار پول
بفکر خودش هم باشه
اما تا میومد به لویی فکر کنه یاد ادوارد و جوونی خودش میفتاد

تضاد بین خواستن و پس زدن باعث میشد دلشوره بگیره , ساختن زندگی اصلا آسون نیست
دستشو رو پیشونیش گذاشت و دکمه ی روی تلفن رو فشار داد

LOSTWhere stories live. Discover now