🌟👉👇
☝ 👇
👈👈👈.
.
.
.
.
.
بعضیام اینجوری ووت میدن 😁
THANX
.
.
.
.
.
.
.
.
.لویی چمدونش و دم در گذاشت
بعد چند لحظه استوارت و زین هم از پله ها پایین اومدن و سمت لویی حرکت کردن:اماده ای? چیزی جا نذاشتی?
لویی خندید و دستاشو تو هوا تکون داد
:مطمئن باش هیچی جا نذاشتم نمیخوام دو روز بازم تو راه باشماستوارت رو شونه ی لویی زد
لویی چمدونشو برداشت و از در بیرون رفتنوقتی وسایلشونو داخل صندوق عقب تاکسی گذاشتن
زین جلو نشست و لویی و استوارت عقب نشستنلویی نگاهی به در خونه انداخت
:هری هیچ وقت خداحافظی نمیکنه نه?
:متاسفم , تو تربیتش کم گذاشتم
لویی سرشو تکون داد
:مهم نیست فقط خواستم بدونم:از چیزی ناراحتی?
لویی سرشو تکون داد
:چیزی نیستزین برگشت و نگاهی به لویی کرد
:من میدونم چشه , نگرانه که دو روز باید تو راه باشه
لویی لبخندی زد
:تو هم بامنیزین شونه هاشو بالا انداخت
:من که راحت میخوابملویی حوصله ی حرف زدن نداشت سرشو به پشتی صندلی تکیه داد و چشماشو بست
امیدوار بود وقتی چشماشو باز میکنه که رسیده باشه به جورجیانا...................
میز شام رو چیده بودن و بعد یه خواب طولانی لویی بشدت گشنه بود , کمی از مرغ رو خورد
:هووم خیلی خوشمزه اس , این چند روز پیشرفت کردی
متیو لبخندی زد
:باورم نمیشه حتی خودتو اذیت نکردی یه زنگ بزنی:مرغ و خودت درست کردی?
متیو بلند تر خندید و دستشو جلو دهنش گذاشت
:باشه باشه , به هر حال من مدام دادگاه بودم ... واقعا خسته کنندس:اینارو به زین بگو , نمیدونم چرا ول کن نیست خیلی وکیل شدن و دوست داره
:کاریش نمیشه کرد , اقای استایلز حالشون چطور بود ?
لویی لقمه اشو جوید و چنگالشو کنار بشقاب گذاشت
:خیلی خب بود , اقای شوله زنگ زد و گفت رسیده تگزاس , فکر کنم همه چی اونجا خوب پیش بره , پسرشم یه شرکت افتتاح کرد , نیویورک جای مزخرفیه ,من میخوام برم LA
متیو سرشو تکون داد
:امیدوارم اونجا بتونی دانشگاه قبول بشی , من قراره توی یه شرکت تو LA کار کنم
YOU ARE READING
LOST
Fanfiction❌COMPLETE❌ ژانر : اجتماعی 💕 ♣All i know is im "LOST" without you♠ _larrycouple _harrytop #1_larry #1_harry #1_Louis #1_onedirection and ...