CH . 28

1.9K 486 413
                                    


🌟👉👇
☝     👇
👈👈👈

.
.
.
.
.
.
بعضیام اینجوری ووت میدن 😁
THANX
.
.
.
.
.
.
.
.
.

لویی چمدونش و دم در گذاشت
بعد چند لحظه استوارت و زین هم از پله ها پایین اومدن و سمت لویی حرکت کردن

:اماده ای? چیزی جا نذاشتی?

لویی خندید و دستاشو تو هوا تکون داد
:مطمئن باش هیچی جا نذاشتم نمیخوام دو روز بازم تو راه باشم

استوارت رو شونه ی لویی زد
لویی چمدونشو برداشت و از در بیرون رفتن

وقتی وسایلشونو داخل صندوق عقب تاکسی گذاشتن
زین جلو نشست و لویی و استوارت عقب نشستن

لویی نگاهی به در خونه انداخت

:هری هیچ وقت خداحافظی نمیکنه نه?

:متاسفم , تو تربیتش کم گذاشتم

لویی سرشو تکون داد
:مهم نیست فقط خواستم بدونم

:از چیزی ناراحتی?

لویی سرشو تکون داد
:چیزی نیست

زین برگشت و نگاهی به لویی کرد

:من میدونم چشه , نگرانه که دو روز باید تو راه باشه

لویی لبخندی زد
:تو هم بامنی

زین شونه هاشو بالا انداخت
:من که راحت میخوابم

لویی حوصله ی حرف زدن نداشت سرشو به پشتی صندلی تکیه داد و چشماشو بست
امیدوار بود وقتی چشماشو باز میکنه که رسیده باشه به جورجیانا

...................

میز شام رو چیده بودن و بعد یه خواب طولانی لویی بشدت گشنه بود , کمی از مرغ رو خورد

:هووم خیلی خوشمزه اس , این چند روز پیشرفت کردی

متیو لبخندی زد
:باورم نمیشه حتی خودتو اذیت نکردی یه زنگ بزنی

:مرغ و خودت درست کردی?

متیو بلند تر خندید و دستشو جلو دهنش گذاشت
:باشه باشه , به هر حال من مدام دادگاه بودم ... واقعا خسته کنندس

:اینارو به زین بگو , نمیدونم چرا ول کن نیست خیلی وکیل شدن و دوست داره

:کاریش نمیشه کرد , اقای استایلز حالشون چطور بود ?

لویی لقمه اشو جوید و چنگالشو کنار بشقاب گذاشت

:خیلی خب بود , اقای شوله زنگ زد و گفت رسیده تگزاس , فکر کنم همه چی اونجا خوب پیش بره , پسرشم یه شرکت افتتاح کرد , نیویورک جای مزخرفیه ,من میخوام برم LA

متیو سرشو تکون داد
:امیدوارم اونجا بتونی دانشگاه قبول بشی , من قراره توی یه شرکت تو LA کار کنم

LOSTWhere stories live. Discover now