VOTE
.
.
.
.
.
.
.
.نگاهی به ساعت انداختم مطمئنم ادی هشت ساعت و بیشتر خوابیده پس بهتر بود بیدارش کنم تا یه صبحانه ی گرم بخوره
خب من خیلی منتظر موندم تا لویی بیدار شه ولی از اونجایی که بیدار نشده بود من توی حیاط کمی دویدم و بعد چمدون و اوردم توی اتاق ,یه دوش گرفتم و صبحانه رو درست کردم
وقتی وارد اتاق شدم دیدم ادی داره با موهای شلخته اش چشماشو میماله
سمتش رفتم و روی زانو و ارنجم تکیه دادم و روش دراز کشیددستاشو بالا گرفتم و صورتشو بوسیدم
:هی پسر , صبح بخیر:صب بخیل ددی ... خوب خوابیدی?
:ممنونم که پرسیدی ,اره چون یه خرس کوچولوی خواب الو پیشم بود
ادی لبخندی زد
:اگه بخوای من همیشه پیشت میخوابم , خیلی آلوم مثل این بالش:ولی تو مثل عقربه ی ساعت دور خودت میچرخیدی !
:اووم یه بالش چلخی چلخی
هری محکم ادی رو بوسید و اونو از رو تخت بلند کرد
:برو دست و صورتتو بشور صبحانه رو آماده کردم , میرم آقای لویی رو بیدار کنم
:اوووو هنوز خوابه?
هری رو دماغ ادی زد
:فکر میکنمادی سرشو تکون داد و مثل یه پنگوئن سمت دستشویی دوید
هری یه حوله از داخل کمد در اورد و روی تخت گذاشت تا ادی وقت برگشتن صورتشو باهاش خشک کنه
از اتاق بیرون رفت و اروم به در اتاق لویی ضربه زد
وقتی چیزی نشنید بازم در زد ولی انگار خواب لویی هنوز اولاشه !
در رو باز کردم و در کمال شگفتی اون همونجوری بود حتی یه اینچم تکون نخورده بود !
روی تخت نشستم و شونه اشو از رو پتو گرفتمو تکونش دادم
:لویی?....
فقط صدای هوم مانندی که مطمئنم کاملا از سر بیهوشی بود شنیدم
:لویی? بیدار شو
از زیر دستم تکون خورد و چرخید
:بیداری?فقط سرشو تکون داد و دست گرمشو دور مچم گرفت
انگار میخواست بیدارش نکنم ولی حتی جون نداشت حرف بزنهپتو رو از زیر از رو پاهاش کنار زدم تا گرمای بدنش کمتر بشه و خواب از سرش بپره
:هی من اینجا مهمونم , تو باید بیدار شی
اما لویی همونجوری دستش دوباره شل شد
و افتاد رو پتو صدای در رو شنیدم ادی آروم وارد اتاق شد سمت تخت اومد و در گوشم زمزمه کرد
YOU ARE READING
LOST
Fanfiction❌COMPLETE❌ ژانر : اجتماعی 💕 ♣All i know is im "LOST" without you♠ _larrycouple _harrytop #1_larry #1_harry #1_Louis #1_onedirection and ...