Ch . 7

2.3K 502 353
                                    

امیدوارم خوندن این چپتر بهتون بچسبه

.
.

.
.

.
.

سریع از خواب پریدم و نگاهی به اطرافم انداختم هیچ کس کنارم نبود , یعنی من خواب دیدم?

پلکامو مالیدمو از روی تخت پایین اومدم نگاهی به پاهام انداختم

:مطمئنم خواب ندیدم

باید زودتر اماده میشدم تا به کلاسم برسم
امروز یکم دیر بیدار شدم نمیخوام اقای استایلز فکر کنه بخاطر نبودنش تنبل شدم

حس خوبی داشتم امروز ,همه چی خوب پیش رفت
صبحانه دیگه تخم مرغ نبود
توی راه به کلاس دیگه کسی منو کنار انبار خفت نکرد

من همیشه برای هرچیز خوبی که برام اتفاق بیفته ممنونم ,پس امروز بخاطر آرامشش , ممنونم

وقتی به کلاس اقای شوله رسیدم هری رو دیدم که با لباسای مرتب و زیباش سر جای همیشگیش با دقت سرش توی یکی از کتاب هاش بود

نمیدونم چرا ولی فکر میکنم اوضاع قراره بهتر بشه , اون حس دشمنی چند روز قبل رو توی فضای بینمون حس نمیکنم

یکم عجیبه اینکه اگه ما باهم دوست بشیم ...اگه دوست بشیم
من یه جورایی با پدرش رابطه دارم , بعد چی همو صدا میکنیم?...عام بهتره بهش فکر نکنم

:لویی? حواست کجاست?

با شنیدن صدای اقای شوله جا خوردم
:ب ببخشید

:درمورد کتابایی که بهت دادم

همه مشغول کار خودشون بودن و هیچ کس به من و اقای شوله توجه نمیکردن

:اوه , فکر کنم توی بخشریاضیات و فلسفه یکم ...یعنی میدونید اونقدر هام خوب نیستم

اقای شوله کتاب رو از لویی گرفت

:معمولا همه توی ریاضی ...

حالت چهره ی اقای شوله عوض شد , فکر کنم نباید جواب مسائل رو توی کتاب مینوشتم نکنه منو بندازه بیرون , خدایا غلط کردم

:اینارو تو توی کتاب نوشتی?

:معذرت میخوام , معذرت میخوام اصلا نمیدونم با خودم چه فکری کردم , الان پاکشون می....

:هی لویی اروم باش , من فقط خواستم بدونم خودت اینارو نوشتی یا نه

:من فقط .. یعنی نمیتونم جلوی خودمو بگیرم وقتی فهمیدم که تا نصف کتاب و جلو رفتم

:بعد فکر میکنی تو ریاضی ضعیفی!

بقیه کتاب هارو ازم گرفت و نگاهی بهشون انداخت
:برام از فلسفه بگو

:نه مثل باد که دیده نشد ولی شنیده شد , نه مثل آب که دیده شد ولی مزه نشد , نه مثل وجود که نه دیده شد نه شنیده و نه مزه , فقط باور شد ,قوی شد و نیمی از همه چیز را در تصاحب خود گرفت
فلسفه نیمی از همه چیز , پر و خالی با مزه ی عقل , صوت مجنون وار و ظاهری عرفانی به عرصه اومد

LOSTWhere stories live. Discover now