CH . 38

1.9K 452 450
                                    

VOTE🌟
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.

از روی تخت پایین اومد سمت کمد رفت و درشو باز کرد
لباس هایی که خیلی مرتب با چوب لباسی آویزون شده بودن و دراورد و رو به روی خودش گرفت

:مرده شورتو ببرن ,امیدوارم یه مرضی بگیری که قدت نیم متر بشه

با حرص همه اشونو کوبید زمین و خودشم رو زمین نشست

:حالا چیکار کنم , لعنتی نرسیدن به تولدش یه چیزه اگه بفهمه اینجام ... خدای بزرگ من یه هلیکوپتر شخصی میخوام

دستشو روی صورتش کشید و کمی فکر کرد
:اول باید برم لباس بخرم

گوشیشو نگاهی کرد
:ساعت ۲۱ پس شاید برای ساعت ۲۲ هم پرواز باشه!

از جاش بلند شد و تصمیم گرفت شلوارک جین تنگ هری رو با یکی از تی شرتاش بپوشه

خیلی هم بد نشده بود!
پلکاشو رو هم فشار داد و سعی کرد دیگه بخودش تو اینه نگاه نکنه کیف پولشو برداشت و از اتاق بیرون رفت

زنی رو دید که داشت پالتوشو مرتب میکرد و انگار داشت از خونه بیرون میرفت

:شببخیر اقای تاملینسون

:شب شمام بخیر

اون اشپز خونه بود و مثل اینکه شام رو کامل اماده کرده و داره میره
پس قبل اینکه هری ببینتش باید همراه اون زن جیم میشد , خوردن شام وقتشو میگرفت

:شما ... شام نمیخورید?

لویی لبخندی زد
:شما ماشین دارید?

زن سرشو تکون داد

:خب من تا هرجایی که به فروشگاه لباس نزدیک باشه باهاتون میام

زن دکمه ی سویچ و زد و قفل ماشین باز شد

:البته ,بفرمایید سوار شید , پسر و همسرم امشب رفتن ورزشگاه و بازی فوتبال میبینن فکر کنم بتونم یه جای خوب ببرمتون

لویی که فکر میکرد این همه شانس تو این لحظه خیلی زیادی تند تند سرشو تکون داد و همراه اون خانوم سمت مرکز خرید حرکت کرد

.........

لویی یه شلوار جین مشکی و یه جامپر گلبهی که یه خط درشت مشکی وسطش بود خرید
دوتا باکسر گرفت و یه هدیه ی کوچیک بخاطر قدردانی از صاحبخونه ای که خیلی خوب بود!

:لطفا اون تی شرت و برام کادو کنید

مرد فروشنده لبخندی زد و به کاغذ کادو ها اشاره کرد

:کدومشون?

:اوووم ... اونیکه روش فقط خط خطی مشکیه

مرد سرشو تکون داد و کاغذ رو دور تیشرت پیچید
و بعد بسته بندی کردن اونو به لویی داد

:ممنون بابت خریدتون قربان

لویی با لبخند از مال بیرون اومد و تو مسیر به سمت ایستگاه تاکسی ها وارد سایت بلیت فروشی شد

LOSTWhere stories live. Discover now