CH . 46

1.9K 451 263
                                    

VOTE🌟
.
.

.
.

.
.

صدای زنگ در باعث شد پلکامو باز کنم و بعد پیچیده شدن پتو به پاهام سکندری بخورم

بزور تعادلمو حفظ کردم و سمت در رفتم
در رو باز کردم و سعی کردم با مالیدن پلکامو اونارو باز کنم

:بله ?

:لویی? میشه بگی ادی کجاست که تو اینطوری خوابیدی?

با دیدن هری که با اضطراب منو کنار زد و سمت طبقه بالا دوید خواب از سرم پرید و دنبالش رفتم

:هری , اد فقط خوابه نگران نباش کسی اونو از تو خونه من که نمیاد بدزده ...هری?

نفسمو با حرص بیرون دادم و از پله ها بالا رفتم , با دیدن اون مرد دراز با پالتوی خاکستریش که روی تخت کینگ سایزم کنار پسرش نشسته بود دستامو به کمرم زدم

سرشو چرخوند و با دیدنم از رو تخت بلند شد
دستکش های چرمشو بهم کوبید و سمتم اومد

:دقیقا چیکارش کردی که انقد زود خوابیده?

:اولا که بابت هل دادنم معذرت بخواه دوما که من میونه ام با بچه ها عالیه و همیشه از بودن باهام لذت میبرن بعدم از شدت خوشحالی اینجوری خسته میخوابن

ابرومو با شیطنت بالا انداختم و باعث شد هری تک خنده ای کنه و سمت راهپله بره

:معذرت میخوام که منو ترسوندی و ممنونم که ادی رو خسته کردی

دنبالش راه افتادم
:میخوای ببریش? میخوای یه چایی چیزی بخوری تا یکم بیشتر بخوابه?

:اومم چایی , باهاش موافقم

روی صندلی نهارخوری نشست و منم چای سازو روشن کردم

:کارت الان تموم شد ?

:نیم ساعت پیش , جسیکا یکم کار داشت به اونا رسیدم بعدم اومدم اینجا

:چه کارایی از اومدن پیش ادوارد مهم تر بود ?

:گزارش کار ادوارد تا وقتی پیشش بود

سمت چای ساز رفتم و خاموشش کردم , یه فنجون برای هری و یکی برای خودم ریختم

:پس کل زندگیت درمورد ادوارده !

چایی رو بهش دادم

:ممنون , یه جورایی آینده ام اونه , ۲۸ سال ازش بزرگتریم و با همین احتمال هم زودتر از اون میمیرم

:شما استایلزا تو ژنتیکتونه تو اوج جوونی حس میکنید ۹۰ سالتونه?

:اوه راستی پدرم فردا شب  میاد اینجا

:اوه

این تنها چیزی بود که میتونستم بگم , خیلی وقت بود که هیچ خبری ازش نداشتم

LOSTWhere stories live. Discover now