VOTE🌟
.
..
..
.صدای زنگ در باعث شد پلکامو باز کنم و بعد پیچیده شدن پتو به پاهام سکندری بخورم
بزور تعادلمو حفظ کردم و سمت در رفتم
در رو باز کردم و سعی کردم با مالیدن پلکامو اونارو باز کنم:بله ?
:لویی? میشه بگی ادی کجاست که تو اینطوری خوابیدی?
با دیدن هری که با اضطراب منو کنار زد و سمت طبقه بالا دوید خواب از سرم پرید و دنبالش رفتم
:هری , اد فقط خوابه نگران نباش کسی اونو از تو خونه من که نمیاد بدزده ...هری?
نفسمو با حرص بیرون دادم و از پله ها بالا رفتم , با دیدن اون مرد دراز با پالتوی خاکستریش که روی تخت کینگ سایزم کنار پسرش نشسته بود دستامو به کمرم زدم
سرشو چرخوند و با دیدنم از رو تخت بلند شد
دستکش های چرمشو بهم کوبید و سمتم اومد:دقیقا چیکارش کردی که انقد زود خوابیده?
:اولا که بابت هل دادنم معذرت بخواه دوما که من میونه ام با بچه ها عالیه و همیشه از بودن باهام لذت میبرن بعدم از شدت خوشحالی اینجوری خسته میخوابن
ابرومو با شیطنت بالا انداختم و باعث شد هری تک خنده ای کنه و سمت راهپله بره
:معذرت میخوام که منو ترسوندی و ممنونم که ادی رو خسته کردی
دنبالش راه افتادم
:میخوای ببریش? میخوای یه چایی چیزی بخوری تا یکم بیشتر بخوابه?:اومم چایی , باهاش موافقم
روی صندلی نهارخوری نشست و منم چای سازو روشن کردم
:کارت الان تموم شد ?
:نیم ساعت پیش , جسیکا یکم کار داشت به اونا رسیدم بعدم اومدم اینجا
:چه کارایی از اومدن پیش ادوارد مهم تر بود ?
:گزارش کار ادوارد تا وقتی پیشش بود
سمت چای ساز رفتم و خاموشش کردم , یه فنجون برای هری و یکی برای خودم ریختم
:پس کل زندگیت درمورد ادوارده !
چایی رو بهش دادم
:ممنون , یه جورایی آینده ام اونه , ۲۸ سال ازش بزرگتریم و با همین احتمال هم زودتر از اون میمیرم
:شما استایلزا تو ژنتیکتونه تو اوج جوونی حس میکنید ۹۰ سالتونه?
:اوه راستی پدرم فردا شب میاد اینجا
:اوه
این تنها چیزی بود که میتونستم بگم , خیلی وقت بود که هیچ خبری ازش نداشتم
YOU ARE READING
LOST
Fanfiction❌COMPLETE❌ ژانر : اجتماعی 💕 ♣All i know is im "LOST" without you♠ _larrycouple _harrytop #1_larry #1_harry #1_Louis #1_onedirection and ...