CH . 44

1.9K 428 415
                                    

VOTE 🌟

.
.

.
.

.
.

یک ماه از کار لویی توی شرکت جدیدش میگذشت خوشبختانه زین بیشتر درگیر مسافرت و کارهای حقوقی شرکت بود و خیلی توی شرکت نمیموند وگرنه لویی نمیدونست چطور بدون زدن مشت توی دهن زین حرفاشو تحمل کنه

از ماشینش پیاده شد و مثل همیشه سویچ و به فردریک داد تا ماشینو توی پارکینگ ببره

هوا سرد شده بود و لویی یه یقه اسکی مشکی پوشیده بود و روش یه کاپشن همرنگش پوشیده بود , هرکی نمیدونست ,لویی خودشو که خوب میشناخت , پس تا تونسته بود خودشو با لباس گرم پوشونده بود

معمولا این طبقه انقدر شلوغ نبود اما امروز بنظر میرسید اوضاع فرق داره

:اوه اقای تاملینسون , چرا انقدر زود اومدین?

لویی نگاهی به ساعتش انداخت
:من همیشه این موقع میام میشل

:میدونم , ولی امروز کارمون نیم ساعت دیرتر شروع میشه

:من خبر نداشتم چون دیروز وزارت خونه بودم و اینجا شیفتی نداشتم

:و انگار ایمیلتونم چک نکردین

وقتی دهن لویی باز موند میشل لبخندی زد
:اشکال نداره , به هرحال امروز از ساعت ۶ اومدیم تا ورودی رو برای ریاست و جلسه ی معارفه ی صوری آماده کنیم

:یعنی رئیس اینجا داره عوض میشه?

:نه , رئیس واقعیش دیروز اومد لس انجلس و قراره اینجا زندگی کنه انگار , اینجا بزرگترین شرکت آقای استایلز توی ایالته

:اوه هری داره میاد ...یعنی اومده الان کجاست?

میشل که ابرهاشو بالا برده بود و هنوز تو فکر اسم کوچیک استایلز از زبون لویی بود اروم جواب داد

:تو دفترشون! عام ... فقط جهت اطلاع ,با اقای استایلز نسبتی دارین?

لویی کمی فکر کرد این همه سال بودن کنار استایلزا ولی حتی نتونی خودتو بعنوان دوستشون معرفی کنی!

:متاسفم من , عام ,... معمولا همه رو با اسم کوچیکشون صدا میزنم ولی ایشونو میشناسم

میشل لبخندی زد
:اولین کسی هستی که اینجوری صداشون زدی برای همین کنجکاو شدم منو ببخشید

لویی دستاشو تکون داد
:اشکال نداره , من میرم تو دفترم ,کمکی لازم ندارین?

:نه نه , خدای بزرگ ,این وظیفه ی ماست لطفا بکارتون برسید

لویی سرشو تکون داد و سمت اتاقش براه افتاد

......

بیست دقیقه بود توی اتاقش به هرچیزی تو در و دیوار گیر داده بود جز پرونده هایی که وظیفه ی رسیدگی بهشون و داشت

LOSTWhere stories live. Discover now