CH . 14

2.2K 474 331
                                    

ووت Vote👉

.
.
.
.
.
.
.
.

لویی دستشو روی تخت کشید وقتی هری داشت پوست شکمشو با لباش به بازی میگرفت

لبخند شیرینی صورت مبهم لویی رو پر کرده بود
همه چی خوب بنظر میومد , حس هاش شیرین بودن
همه چیز سفید و درخشان بود وقتی دستای هری بدنشو کشف میکردن

هری بدن لختشو رو سینه ی لویی کشید و چونه اشو بوسید
میتونست سرشو پایین تر ببره و دیک لویی رو توی دهنش بگیره اما اون اجازه میخواست
میخواست لویی اینو بگه , بهش بگه که میخوادش

دستشو از کش زیرپوشش رد کرد و کنار دیک برامده ی لویی کشید

:امشب برای توئه لویی , میخوام مراقبت باشم , میخوام بهت یه حس خوب بدم , چیزی که فقط من میتونم برات انجامش بدم بیب ... تو اینو میخوای? میخوای لاو?

لویی با شنیدن حرفهای هری و هربار لمس های عجیبی که دست هری با دیکش انجام میداد ,از خود بی خود شده بود
درد ها همیشه بی مهابا بدنبال درمان هستن

لویی پاهاشو جمع کرد و بهم فشارشون داد این حس خیلی خواستنی بود طوری که دوست داشت مدام لمس بشه و هری اینو بهش میداد

:نمیدونم من .. دوسش دارم من .. این حس خوبیه ... یه کاری بکن

هری انگشتشو تو دهن لویی برد و اونو عقب و جلو کرد تا وقتی خوب خیس شدن

:ازم میخوای ....

انگشتای خیسشو روی سوراخ لویی کشید و اروم اروم فشار داد

:اینکار و بکنم?

:عاااههه عاااا , یس یس

انگشتای بلندشو قلاب مانتد داخل برد تا بتونه راحتتر پروستات لویی رو پیدا کنه , جوری که اونو دیوونه کنه و تا صبح صدای ناله هاشو بشنوه

دست دیگه اشو رو بالزهای لویی کشید و اروم میمالیدشون

:پسر خوب ... چیزی که میخوای و بهت میدم لاو

لویی از شدت لذت چشماشو بسته بود ولی یه هو اونهارو باز کرد
نگاهی به تخت انداخت

:این ... تخت خودته?

هری لبای لویی رو بوسه ی کوتاهی زد و انگشتاشو تند تر داخل لویی بحرکت دراورد

:عااااا عااااههه یس یییهههه

:اره بیبی , این تخت منه و تو اولین کسی هستی که بجز خودم روش دراز کشیدی

لویی محکم پلکاشو رو هم گذاشت و سرشو عقب برد
اون داشت با همین حرکت ساده به اوج میرسید

:من .. من .. عاهههه عااا

هری با دیدن کام لویی که روی شکمش ریخته بود تعجب کرد

LOSTWhere stories live. Discover now