CH . 34

2K 481 571
                                    


VOTE
.
.
.
.
.
.
.
.

لویی وسایلشو کنار تخت گذاشت
اتاق نسبتا بزرگی بود
و بهترین مزیتش این بود که اگه در رو میبستی هیچ نور و صدایی از بیرون به داخل نمیومد

دستشو رو تخت فشار داد

:خوبه

کنار کمد ایستاد و اونو باز کرد
داخل کاور نایلنی یه تی شرت وینز و یه گرمکن ورزشی از همون مارک بود

البته براحتی نمیشد لباس زنونه ی کنارشو نادیده گرفت

لویی کمی با خودش کلنجار رفت ولی درنهایت لباس رو برداشت و روی تخت گذاشت

شروع کرد به دراوردن لباساش و بعد پوشیدن لباسای گشادی که هری احتمالا برای مهموناش اونجا میذاره!

لویی خودشو جلوی آینه نگاه کرد , با عصبانیت دستاشو بالا اورد
شلواری که باید چند تا میخورد که اندازه بشه
تی شرتی که اگه یکم تلاش میکرد سر شونه هاش از بیرون میزد

:یعنی تو این دنیا فقط من انقدی ام? چرا اینا انقد گشادن ! مشکل این ملت چیه?

در حالیکه داشت به جد و آباد هری فحش میداد صدای در و بعد باز شدنش اونو سر جاش خشک کرد

:لوی...عام بنظرم باید با خودت لباس میاوردی

:اوه جدی?

وقتی هری چیزی نگفت و حوله رو روی تخت لویی گذاشت لویی بنظر آروم تر شده بود

:به هر حال منم نیست من قراره بخوابم

هری با ترکیبی از خنده و حرف هایی که توی سرش رژه میرفتن ولی به زبون نمیومدن سوشو تکون داد

:شام زیادی آماده شده اگه گشنه بودی میتونی بیای پایین

:فعلا گشنه نیستم

هری شونه اشو بالا داد
:برا پایین اومدن پس به مشکل نمیخوری

لویی چیزی از حرف هری نفهمید البته اهمیتیم نداد نگاهی به حوله انداخت و سعی کرد یقه تی شرت رو کمی ابرومندانه تر روی بندش نگه داره

:ممنونم

هری سرشو تکون داد و از اتاق بیرون رفت
لویی روی تخت نشست و بعد مدتی روش دراز کشید

به همه جای اتاق نگاه کرد
کلی رو تخت غلت خورد اما انگار اونیکه یه ساعت پیش برای یه دقیقه خواب التماس میکرد یه نفر دیگه بوده !

دوباره روی تخت نشست و نگاهی به ساعت انداخت
شاید بهتر بود یه چیزی میخورد به هر حال هنوز سر شبه و کسی الانا نمیتونه بخوابه

از اتاق بیرون رفت
نگاهی به دو طرف انداخت

:واو ...معرکه اس , من از کدوم طرف اومدم اینجا?!

هردو طرف راهرو مثل هم بود و به صورت پیچ مانندی تهش معلوم نبود راهرو ها در انتها پله میخوردن و مارپیچی پایین میرفتن

LOSTWhere stories live. Discover now