CH . 22

1.9K 494 335
                                    

.
.
.
.🤔vote⭐
.
.
.
🌟👈😀
به جز آیدا 🔫😐
.
.
.
.
.

لویی برگه هاشو جمع کرد و گوشه ی میز داخل اتاق استوارت چید
از اتاق بیرون رفت
وقتی آمیلیا رو دید لبخند زد

:دیروز اون چه حرکتی بود !

لویی با لحن ساختگی که مثلا خیلی ناراحته به امیلیا نگاه کرد

:اوه لویی ,ما چند ساله متیو رو ندیده بودیم اینکه منوی غذارو با سلیقه ی اون برای یه روز بچینیم کار بزرگی نبود

:منم از اینجا دور بودم , این بی انصافیه

میخوای منو فردا رو تو انتخاب کنی?

:اوه خیلی دیره

لویی میز رو دور زد تا روی صندلی رو به روی امیلیا بشینه

:منظورت چیه!

این چند روز متیو تمام کارای حقوقی اینجا رو سرو سامون داده , امروز یه سند امضا کرده که قراره حتی سود پولاییم که برده رو برگردونه به اینجا , چند تا از کارگرا رو بیرون کردم و بقیه بر حسب ساعت کار و نوع کارشون حقوق میگیرن ,تا کسی دیگه نخوابه ...یه موتور آب برای چاه خریدیم که اقای مالوم کمتر اذیت بشه ... همه چی عالیه و باید صاحب اینجا رو برگردونم

:عااا ...من هنوزم نمیفهمم

لویی سرشو تکون داد و آهی کشید

:دیره چون من فردا دارم میریم نیویورک

امیلیا از چیزی که شنید جا خورد , دست از آشپزی برداشت و به لویی نگاه کرد

:میری که اقای استایلز رو بیاری اینجا?

:اگه نیازی به مراقبت پزشکی نداشته باشن ...اره  میدونی چیه چند روز پیش زنگ زدم و یه زن مزخرف شروع کرد داد زدن سرم که اصا تو کی هستی که هی زنگ میزنی ...میدونی من دیگه زنگ نمیزنم شخصا میرم اونجا

امیلیا لبشو گاز گرفت
:خدای بزرگ ... لویی تو عصبانیتت خیلی کیوته

و شروع کرد به خندیدن
:لطفا رفتی اونجا عصبی نشو چون بیشتر باعث میشه جدی نگیرنت

:خیلی ممنون , واقعا ممنون

لویی از رو صندلی بلند شد و سمت در رفت

:هی لویی ناراحت شدی?

ولی لویی از در خونه بیرون رفته بود
البته که لویی ناراحت نشده بود ,اون خودشم میدونست چقدر قیافه اش موقع عصبانیت خنده داره

دستاشو تو جیبش برد و نگاهی به اطراف انداخت با دیدن کرانکی لبخندی زد و سمتش حرکت کرد

:سلام اقای کرانکی

کرانکی نگاهی به لویی انداخت

:سلام

:متاسفم دفه قبل نتونستم خداحافظی کنم ولی اینبار ....

LOSTWhere stories live. Discover now