.
.
.
.🤔vote⭐
.
.
.
🌟👈😀
به جز آیدا 🔫😐
.
.
.
.
.لویی برگه هاشو جمع کرد و گوشه ی میز داخل اتاق استوارت چید
از اتاق بیرون رفت
وقتی آمیلیا رو دید لبخند زد:دیروز اون چه حرکتی بود !
لویی با لحن ساختگی که مثلا خیلی ناراحته به امیلیا نگاه کرد
:اوه لویی ,ما چند ساله متیو رو ندیده بودیم اینکه منوی غذارو با سلیقه ی اون برای یه روز بچینیم کار بزرگی نبود
:منم از اینجا دور بودم , این بی انصافیه
میخوای منو فردا رو تو انتخاب کنی?
:اوه خیلی دیره
لویی میز رو دور زد تا روی صندلی رو به روی امیلیا بشینه
:منظورت چیه!
این چند روز متیو تمام کارای حقوقی اینجا رو سرو سامون داده , امروز یه سند امضا کرده که قراره حتی سود پولاییم که برده رو برگردونه به اینجا , چند تا از کارگرا رو بیرون کردم و بقیه بر حسب ساعت کار و نوع کارشون حقوق میگیرن ,تا کسی دیگه نخوابه ...یه موتور آب برای چاه خریدیم که اقای مالوم کمتر اذیت بشه ... همه چی عالیه و باید صاحب اینجا رو برگردونم
:عااا ...من هنوزم نمیفهمم
لویی سرشو تکون داد و آهی کشید
:دیره چون من فردا دارم میریم نیویورک
امیلیا از چیزی که شنید جا خورد , دست از آشپزی برداشت و به لویی نگاه کرد
:میری که اقای استایلز رو بیاری اینجا?
:اگه نیازی به مراقبت پزشکی نداشته باشن ...اره میدونی چیه چند روز پیش زنگ زدم و یه زن مزخرف شروع کرد داد زدن سرم که اصا تو کی هستی که هی زنگ میزنی ...میدونی من دیگه زنگ نمیزنم شخصا میرم اونجا
امیلیا لبشو گاز گرفت
:خدای بزرگ ... لویی تو عصبانیتت خیلی کیوتهو شروع کرد به خندیدن
:لطفا رفتی اونجا عصبی نشو چون بیشتر باعث میشه جدی نگیرنت:خیلی ممنون , واقعا ممنون
لویی از رو صندلی بلند شد و سمت در رفت
:هی لویی ناراحت شدی?
ولی لویی از در خونه بیرون رفته بود
البته که لویی ناراحت نشده بود ,اون خودشم میدونست چقدر قیافه اش موقع عصبانیت خنده دارهدستاشو تو جیبش برد و نگاهی به اطراف انداخت با دیدن کرانکی لبخندی زد و سمتش حرکت کرد
:سلام اقای کرانکی
کرانکی نگاهی به لویی انداخت
:سلام
:متاسفم دفه قبل نتونستم خداحافظی کنم ولی اینبار ....
YOU ARE READING
LOST
Fanfiction❌COMPLETE❌ ژانر : اجتماعی 💕 ♣All i know is im "LOST" without you♠ _larrycouple _harrytop #1_larry #1_harry #1_Louis #1_onedirection and ...