CH . 55

2.2K 436 500
                                    

VOTE

.

.

🌟🌟🌟🌟🌟

هری از روی صندلی بلند شد و گوشیشو از رو میز برداشت

چند قدم تو اتاقش برداشت تا اینکه صدای لویی رو شنید

:لاو ? .... اره حالم خوبه .... نه اونا فقط برای وقتیه که عصبی میشم ..... اره اونو خوردم .... استاپ , محض رضای خدا اصلا فراموشم شد چرا بهت زنگ زدم ....... البته که نگرانی .... اوکی تا پنج دقیقه ی دیگه تو اتاقم باش .... بعدا میفهمی ..... میبینمت عزیزم

تماس و قطع کرد و سرشو تکون داد , اینکه لویی بعد اینکه بیماریشو بفهمه پا به فرار میذاره خیلی براش طبیعی تر بود تا اینکه اون پسر هر لحظه اونو چک کنه و ساعت خوردن قرص ها و ... رو بپرسه

:اقای استایلز من متوجه اشتباهم شدم

هری که واقعا فراموش کرده بود جسیکا هم اونجاست ابروشو بالا انداخت

:بهت اجازه دادم دهنتو باز کنی? نه ! از این بدترش نکن وگرنه مطمئن میشم از در شرکت بری بیرون همه مثل یه جزامی باهات رفتار کنن

هری همونجور متتظر موند تا اینکه ضربه ای به در زده شد
با لبخند سمت در رفت و بازش کرد

:بیا تو لاو

لویی با تعجب به هری نگاه کرد
:دم در منتظر بودی?

وقتی اومد داخل و جسیکا رو دید لبخندش رو صورتش از بین رفت

:این اینجا چیکار میکنه?

جسیکا جرات نکرد چیزی بگه فقط منتظر هری موند

:اینجاست تا یه چیزی بهت بگه و بعد هیچ کس از ما اونو نمیبینیم ... کامان

جسیکا از جاش بلند شد و رو به روی لویی ایستاد

:بابت رفتار زشتم ازت ... معذرت میخوام

لویی وزنشو رو یه پاش انداخت و پوزخند زد
:حتی این یه جمله رو هم خوب حفظ نکردی?

:قسم میخورم اقای استایلز اینو نگفتن من ... من واقعا معذرت میخوام ...لویی خواهش میکنم , التماس میکنم اگه اگه قبول نکنی ...

:لویی رو مجبور نکن بشین سر جات

لویی نگاهی به هری کرد
:چیکارش کردی?

هری شونه هاشو بالا انداخت
:هنوز هیچی

لویی چند لحظه فکر کرد و بعد به جسیکا نگاه کرد
:تو یه موجود فرصت طلبی که فقط یه ذره فضا میخواد تا درون کثیفشو نشون بده و حالا .... بدبختیتو میبینی? برام عذرخواهیت اصلا مهم نیست چون بخاطر ترسه ولی قبولش میکنم چون نمیخوام هری بخاطر چیز بی ارزشی مثل تو کاری بکنه ... مطمئن شو دیگه نبینمت وگرنه تضمین نمیکنم رو همین موود خوبم بمونم

LOSTWhere stories live. Discover now