VOTE
.
.
🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟⭐🌟🌟🌟🌟🌟🌟
گوشیمو کنار گذاشتم و پاستا رو توی یه بشقاب کشیدم
کمی از سُسی که اماده کرده بودمو ریختم روش و کمی جعفری روش خورد کردمدستامو بهم کوبیدم و بعد ادوارد برام دست زد
با لبخندش باعث شد منم لبخند بزنم ,امیدوارم چیزی که تو اینترنت سرچ کردم بهترین نوع طرز تهیه ی پاستا بوده باشه:خب لاو من میرم بالا پیش ددی ببینم حالش چطوره اشکالی که نداره?
با پاستای توی دهنش سرشو تکون داد و خب انگار خوب بود که چیزی نمیگفت
دستامو شستمو با دستمال یه بارمصرف اونجا پاکش کردم و از پله ها بالا رفتم
اروم در اتاق و باز کردم , انقدرام تاریک نبود اتاق بزرگ بود و پنجره ی بزرگش نور کافی رو به داخل میفرستاد پس چراغ و روشن نکردمسمت تخت رفتم و کنار هری نشستم , دستمو به پیشونیش کشیدم , تب نداشت و خیلی راحت خوابیده بود
بطرز عجیبی وقتی خوابه زیباتر میشه , خواستنی تر , جوری هیچ وقت نمیخوام چشم ازش بردارم
انگشتمو رو پوست صورتش کشیدم
:چی شده هری? چرا بهم هیچی نگفتی! ... من که گفتم چقدر دوست دارم , از چی ترسیدی?یه هو با یاد اوری خانوم اندرسون و اینکه گوشیمو تو اشپزخونه جا گذاشتم از رو تخت هری بلند شدم , اصلا نمیخوام پشت در منتظر نگهش دارم وقتی خودم با التماس دعوتش کردم
پیشونی هریو بوسیدمو از اتاقش اومدم بیرون درو بستم و از پله ها پایین اومدم
ادی هنوز درگیر پاستاش بود منم گوشیمو ورداشتمو صفحه اشو روشن کردم , از خانوم اندرسون خبری نبود:ددی خوابه?
:اره , قبلا هم اینطور شده بود ?
:نه
به پاستا اشاره کردم
:خوب شده?:اوهوم , ممنونم لولو
صدای زنگ در توجهمونو جلب کرد , حتما خانوم اندرسونه پس سریع سمت در رفتم
برنارد درو باز کرد و همراه یه زن وارد خونه شد:اقای تاملینسون ایشون خانوم اندرسون هستن
:ممنونم برنارد
خانوم اندرسون یه زن قد بلند کت شلواری با صورت رنگ پریده و موهای کوتاه بود , و خب کم کم پنجاه سال سن داشت بهش لبخند زدمو دستمو دراز کردم
:خوشوقتم خانوم , من لویی تاملینسون هستم
اندرسون دستمو فشرد و لبخند زد
:خوشحالم که میبینمت , هری کجاست ?:طبقه ی بالا ,... خوابه
همینکه گفتم خوابه اون زن با کفشای پاشه بلندش سمت اتاق دوید
YOU ARE READING
LOST
Fanfiction❌COMPLETE❌ ژانر : اجتماعی 💕 ♣All i know is im "LOST" without you♠ _larrycouple _harrytop #1_larry #1_harry #1_Louis #1_onedirection and ...