CH . 54

2.1K 462 562
                                    

VOTE

.

.

🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟⭐🌟🌟🌟🌟🌟🌟

گوشیمو کنار گذاشتم و پاستا رو توی یه بشقاب کشیدم
کمی از سُسی که اماده کرده بودمو ریختم روش و کمی جعفری روش خورد کردم

دستامو بهم کوبیدم و بعد ادوارد برام دست زد
با لبخندش باعث شد منم لبخند بزنم ,امیدوارم چیزی که تو اینترنت سرچ کردم بهترین نوع طرز تهیه ی پاستا بوده باشه

:خب لاو من میرم بالا پیش ددی ببینم حالش چطوره اشکالی که نداره?

با پاستای توی دهنش سرشو تکون داد و خب انگار خوب بود که چیزی نمیگفت

دستامو شستمو با دستمال یه بارمصرف اونجا پاکش کردم و از پله ها بالا رفتم
اروم در اتاق و باز کردم , انقدرام تاریک نبود اتاق بزرگ بود و پنجره ی بزرگش نور کافی رو به داخل میفرستاد پس چراغ و روشن نکردم

سمت تخت رفتم و کنار هری نشستم , دستمو به پیشونیش کشیدم , تب نداشت و خیلی راحت خوابیده بود

بطرز عجیبی وقتی خوابه زیباتر میشه , خواستنی تر , جوری هیچ وقت نمیخوام چشم ازش بردارم

انگشتمو رو پوست صورتش کشیدم
:چی شده هری? چرا بهم هیچی نگفتی! ... من که گفتم چقدر دوست دارم , از چی ترسیدی?

یه هو با یاد اوری خانوم اندرسون و اینکه گوشیمو تو اشپزخونه جا گذاشتم از رو تخت هری بلند شدم , اصلا نمیخوام پشت در منتظر نگهش دارم وقتی خودم با التماس دعوتش کردم

پیشونی هریو بوسیدمو از اتاقش اومدم بیرون درو بستم و از پله ها پایین اومدم
ادی هنوز درگیر پاستاش بود منم گوشیمو ورداشتمو صفحه اشو روشن کردم , از خانوم اندرسون خبری نبود

:ددی خوابه?

:اره , قبلا هم اینطور شده بود ?

:نه

به پاستا اشاره کردم
:خوب شده?

:اوهوم , ممنونم لولو

صدای زنگ در توجهمونو جلب کرد , حتما خانوم اندرسونه پس سریع سمت در رفتم
برنارد درو باز کرد و همراه یه زن وارد خونه شد

:اقای تاملینسون ایشون خانوم اندرسون هستن

:ممنونم برنارد

خانوم اندرسون یه زن قد بلند کت شلواری با صورت رنگ پریده و موهای کوتاه بود , و خب کم کم پنجاه سال سن داشت بهش لبخند زدمو دستمو دراز کردم

:خوشوقتم خانوم , من لویی تاملینسون هستم

اندرسون دستمو فشرد و لبخند زد
:خوشحالم که میبینمت , هری کجاست ?

:طبقه ی بالا ,... خوابه

همینکه گفتم خوابه اون زن با کفشای پاشه بلندش سمت اتاق دوید

LOSTWhere stories live. Discover now