CH . 53

2.1K 448 481
                                    

VOTE

.

.

.

یک هفته بعد

رزالین در رو برام باز کرد و منم با لبخند وارد خونه اشون شدم ,سبد گل و بهش دادم

:مت کجاست?

:بالاس خودت که خوب میشناسیش بهتره بری باهاش حرف بزنی

سرمو تکون دادم و از پله ها بالا رفتم
بعضیا فقط سنشون بالا میره , گاهی تو همون رفتار بچگی شنا میکنن

به در اتاقش ضربه زدم و بعد درو وا کردم
:هی متیو

:هی رفیق

روی تختش نشستم دستمو به شونه اش کوبیدم
:بخاطر همین رفتارت من انقدر دیر بهت گفتم

:اووو حالا دیگه من مقصرم? هی میدونی ما چند ساله رفیقیم? مگه من گازت میگرفتم!

:قبلا هم گفتم من احمق بودم بیخیال متیو بیا بریم شام بخوریم

:پس امشب قرار ندارین?

:نه , دو شب پیش رفتن لندن , فردا برمیگرده

:اوه , خوبه ...

:بلند میشی یا نه?

متیو دستشو دراز کرد سمتم که یعنی من بلندش کنم , نره غول با خودش چی فکر کرده!
چشمامو چرخوندمو دستشو گرفتم

:خودتم یه زوری بزن

زد زیر خنده و از جاش بلند شد , واقعا حس میکنم بهترین هدیه های دنیا اشتون و متیو بودن ...

:باهاش خوشحالی?

:هوم?

:با هری ... واقعا از اینکه الان باهاشی ,خوشحالی?

:خب , اوه یه جمله اومد تو ذهنم ولی به تو نمیگمش ,خیلی رمانتیکه نگهش میدارم برای هری , ولی اره ... من باهاش زیادی خوشحالم مت

:هییی به منم بگو ... من که بهش نمیگم

سرمو تکون دادم و چون میدونستم تا خود صبح منو تو اتاقش نگه میداره و تکونم میده که اعتراف کنم اون جمله چیه پس سریع از اتاقش در رفتم و از پله ها دویدم پایین

:وووهااا لوویی اروم باش

رز همسر متیو اینو بهم گفت وقتی که داشت ظرف سالاد رو روی میز شام میچید

:کمک نمیخوای?

:چرا , میشه به تد بگی دست از سر اون گربه اش ورداره و بیاد شام بخوره?

رفتم کنار تدی که کنار نشسته بود و داشت شیر خوردن گربه اشو نگاه میکرد نشستم

(من اسم پسر متیو رو یادم رفته اگه یادتونه بهم بگید درستش کنم 😂)

:هی تد

:های عمو لو , کی اومدین?

:چند دقیقه پیش , وقت شامه تدی ... بذار گربه ات با ارامش شامشو بخوره

LOSTWhere stories live. Discover now