VOTE
.
.
.
یک هفته بعد
رزالین در رو برام باز کرد و منم با لبخند وارد خونه اشون شدم ,سبد گل و بهش دادم
:مت کجاست?
:بالاس خودت که خوب میشناسیش بهتره بری باهاش حرف بزنی
سرمو تکون دادم و از پله ها بالا رفتم
بعضیا فقط سنشون بالا میره , گاهی تو همون رفتار بچگی شنا میکننبه در اتاقش ضربه زدم و بعد درو وا کردم
:هی متیو:هی رفیق
روی تختش نشستم دستمو به شونه اش کوبیدم
:بخاطر همین رفتارت من انقدر دیر بهت گفتم:اووو حالا دیگه من مقصرم? هی میدونی ما چند ساله رفیقیم? مگه من گازت میگرفتم!
:قبلا هم گفتم من احمق بودم بیخیال متیو بیا بریم شام بخوریم
:پس امشب قرار ندارین?
:نه , دو شب پیش رفتن لندن , فردا برمیگرده
:اوه , خوبه ...
:بلند میشی یا نه?
متیو دستشو دراز کرد سمتم که یعنی من بلندش کنم , نره غول با خودش چی فکر کرده!
چشمامو چرخوندمو دستشو گرفتم:خودتم یه زوری بزن
زد زیر خنده و از جاش بلند شد , واقعا حس میکنم بهترین هدیه های دنیا اشتون و متیو بودن ...
:باهاش خوشحالی?
:هوم?
:با هری ... واقعا از اینکه الان باهاشی ,خوشحالی?
:خب , اوه یه جمله اومد تو ذهنم ولی به تو نمیگمش ,خیلی رمانتیکه نگهش میدارم برای هری , ولی اره ... من باهاش زیادی خوشحالم مت
:هییی به منم بگو ... من که بهش نمیگم
سرمو تکون دادم و چون میدونستم تا خود صبح منو تو اتاقش نگه میداره و تکونم میده که اعتراف کنم اون جمله چیه پس سریع از اتاقش در رفتم و از پله ها دویدم پایین
:وووهااا لوویی اروم باش
رز همسر متیو اینو بهم گفت وقتی که داشت ظرف سالاد رو روی میز شام میچید
:کمک نمیخوای?
:چرا , میشه به تد بگی دست از سر اون گربه اش ورداره و بیاد شام بخوره?
رفتم کنار تدی که کنار نشسته بود و داشت شیر خوردن گربه اشو نگاه میکرد نشستم
(من اسم پسر متیو رو یادم رفته اگه یادتونه بهم بگید درستش کنم 😂)
:هی تد
:های عمو لو , کی اومدین?
:چند دقیقه پیش , وقت شامه تدی ... بذار گربه ات با ارامش شامشو بخوره
YOU ARE READING
LOST
Fanfiction❌COMPLETE❌ ژانر : اجتماعی 💕 ♣All i know is im "LOST" without you♠ _larrycouple _harrytop #1_larry #1_harry #1_Louis #1_onedirection and ...