هری ماشین و خاموش کرد و بعد نگاه کردن به در خونه ای که چند متر باهاش فاصله داشتن
به فیلیپ تنه زد:همینه ?
:لعنتی , خودشه ... انقدر منو نزن , اگه ازت شکایت کنم تا اخر عمر تو زندانی
هری پوزخندی زد و در ماشین و باز کرد
:یه جوری حرف نزن انگار من هری استایلز و دزدیدم و میخواستم بکشمش
محکم درو بست و سمت خونه ای رفت که فیلیپ بهش ادرس داده بود
.
....................
تقریبا پنج دقیقه بود که به صفحه ی گوشیش زل میزد
باور کردن , دنبال دلیل گشتن و اینکه باید چیکار کرد انگار وقت زیادی از ادم و میگردمنمیخواست اشتباه کنه , میترسید امیدش با هر کار غلطی از بین بره
:به خودت بیا لویی .... دو حالت داره یا ... واقعا این پیام از طرف هریه , یا نیست
از جاش بلند شد و روی صندلی کنار تختش نشست
:اگه هری نیست چه دلیلی داره بهم پیام بده ... شاید بخواد بگه بیا دیدنم و بلایی سرم بیاره ? اگه هریه چرا پیش پلیس نمیره ! ... یعنی پلیسا با اون عوضیا هم دستن !
سرشو تکون داد
:اینطوری نمیشه من باید صداشو بشنوم
خواست به هری زنگ بزنه اما داخل پیام نوشته بود , نباید این کارو بکنه
:باشه ... باشه صبر میکنم
خواست گوشیشو کنار بذاره که صدای زنگش باعث شد از جا بپره
:این دیگه کیه!
شماره ی ناشناسی که باهاش تماس میگرفت و جواب داد
:ا..الو ?
:هی لویی , منم زین
:اوو .. زین , خوبی? چیزی شده ?
:راستش من زنگ زدم ازت اجازه بگیرم
:اجازه ?
:پسرت اینجاست , خونه ی من
YOU ARE READING
LOST
Fanfiction❌COMPLETE❌ ژانر : اجتماعی 💕 ♣All i know is im "LOST" without you♠ _larrycouple _harrytop #1_larry #1_harry #1_Louis #1_onedirection and ...